طریق فلاح

مباحث معرفتی ، بصیرتی ،قرآنی ، اجتماعی و...

مباحث معرفتی ، بصیرتی ،قرآنی ، اجتماعی و...

بسم الله الرحمن الرحیم
با نام و یاد خداوند حاضر و ناظر این بلاگ جهت ترویج و تبلیغ مباحث معرفتی و بصیرتی ایجاد شده است امیدوارم که مفید فایده باشد

خدایا چنان کن سر انجام کار
تو خوشنود باشی و ما رستگار

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۳ فروردين ۹۵، ۲۲:۱۲ - طاها میرویسی
    :)

تخریب کعبه وپیدا شدن مار

جمعه, ۳۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۶:۵۴ ق.ظ

تخریب کعبه وپیدا شدن مار

ابان بن تغلب - که یکى از اصحاب و راویان حدیث مى باشد - حکایت کند:روزى حجّاج بن یوسف ثقفى کعبه الهى را تخریب کرد و مردم خاک هاى آن را جهت تبرّک بردند.

و چون پس از مدّتى خواستند کعبه را تجدید بنا کنند، ناگهان مار بزرگى نمایان شد و مردم را از بناى مجدّد کعبه الهى منع کرد و آن ها را فرارى داد.

چون این خبر به حجّاج رسید، دستور داد که مردم جمع شوند و سپس ‍ بالاى منبر رفت و گفت : خداوند، رحمت کند کسى را که به ما اطلاع دهد چه کسى از واقعیّت این قضیّه اطّلاع کامل دارد؟

پیرمردى جلو آمد و گفت : تنها امام سجّاد، علىّ بن الحسین علیه السّلام است که از این امر مهمّ آگاهى دارد.

حجّاج پذیرفت و گفت : آرى ، او معدن تمام علوم و فنون است ، بایستى از او سؤ ال کنیم .

پس شخصى را به دنبال حضرت فرستادند و هنگامى که امام سجّاد علیه السّلام نزد حجّاج حاضر شد و جریان را به اطّلاع حضرت رساندند، فرمود:اى حجّاج ! خطاى بزرگى را انجام داده اى و گمان کرده اى که خانه الهى نیز در مُلْک حکومت تو است ؟!

اکنون باید بر بالاى منبر روى و هر طور که شده ، مردم را با تقاضا و نصیحت بگوئى که هرکس هر مقدار خاک برده است باز گرداند.

حجّاج پذیرفت و فرمایش حضرت را به اجراء درآورد و مردم نیز خاک هائى را که برده بودند، باز گرداندند.

پس از آن که خاک ها جمع شد، حضرت جلو آمد و دستور داد تا جاى کعبه را حفر نمایند و مار در آن موقع مخفى و پنهان گشت ومردم مشغول حفر کردن و خاک بردارى شدند، تا آن که به اساس کعبه رسیدند.

بعد از آن ، امام علیه السّلام خود جلو آمد و آن جایگاه را پوشانید و پس از گریه بسیار فرمود: اکنون دیوارها را بالا ببرید.

و چون مقدارى از دیوارها بالا رفت ، حضرت فرمود: داخل آن را از خاک پر نمائید.

و پس از آن که دیوارهاى کعبه الهى را بالا بردند و تکمیل گردید، کف درونى کعبه الهى از زمین مسجدالحرام بالاتر قرار دارد و باید به وسیله پلّه بالا روند و داخل آن گردند.(23)

ارتباط و نجات حتمى

در کتاب هاى مختلفى روایت کرده اند:روزى از روزها حضرت سجّاد، امام زین العابدین علیه السّلام مشغول نماز بود؛ و فرزندش محمد باقر سلام اللّه علیه - که کودکى خردسال بود - کنار چاهى که در وسط منزلشان قرار داشت ، ایستاده بود و چون مادرش ‍ خواست او را بگیرد، ناگهان کودک به داخل چاه افتاد.

مادر فریادزنان ، بر سر و سینه خود مى زد و براى نجات فرزندش کمک مى طلبید، و مى گفت : یاابن رسول اللّه ! شتاب نما و به فریادم برس که فرزندت در چاه افتاد، بچّه ات غرق شد و... .

امام سجّاد علیه السّلام با این که داد و فریاد همسر خود را مى شنید، امّا درکمال آرامش و متانت به نماز خود ادامه داد؛ و لحظه اى ارتباط خود را با پروردگار متعال و معبود بى همتاى خویش قطع و بلکه سست نکرد.

همسر آن حضرت ، چون چنین حالتى را از شوهر خود ملاحظه کرد، با حالت افسردگى و اندوه گفت :

شما اهل بیت رسول اللّه چنین هستید! و نسبت به مسائل دنیا و متعلّفات آن بى اعتنا مى باشید.

پس از آن که حضرت با کمال اعتماد و اطمینان خاطر، نماز خود را به پایان رسانید، بلند شد و به سمت چاه حرکت کرد و چون کنار چاه آمد، لب چاه نشست و دست خود را داخل آن برد و فرزند خود، محمد باقر علیه السّلام را گرفت و بیرون آورد.

هنگامى که مادر چشمش به فرزند خود افتاد که مى خندد و لباس هایش ‍ خشک مى باشد؛ آرام شد و آن گاه امام سجّاد علیه السّلام به او فرمود: اى زن ضعیف و سست ایمان ! بیا فرزندت را بگیر.

زن به جهت سلامتى بچّه اش ، خوشحال ولى از طرفى ، به جهت سخن شوهرش غمگین و گریان شد.

امام سجّاد علیه السّلام فرمود: من تمام توجّه و فکرم در نماز به خداوند متعال بود؛ و خداى مهربان بچّه ات را حفظ کرد و از خطر نجات داد.(24)

هیزم و آرد براى سفر نهایى

یکى از اصحاب امام علىّ بن الحسین ، حضرت سجّاد علیه السّلام حکایت نماید:در یکى از شب هاى سرد و بارانى حضرت را دیدم ، که مقدارى هیزم و مقدارى آرد بر پشت خود حمل نموده است و به سمتى در حرکت مى باشد.

جلو آمدم و گفتم : یاابن رسول اللّه ! این ها که همراه دارى چیست ؟ وکجا مى روى ؟

حضرت فرمود: سفرى در پیش دارم ، که در آن نیاز مُبْرَم به زاد وتوشه خواهم داشت .

عرضه داشتم : اجازه بفرما تا پیش خدمت من ، شما را یارى و کمک نماید؟

و چون حضرت قبول ننمود، گفتم : پس اجازه دهید تا من خودم هیزم را حمل کنم و همراه شما بیاورم ؟

امام علیه السّلام در جواب فرمود: این وظیفه خود من است و تنها خودم باید آن ها را به مقصد رسانده و به دست مستحقّین برسانم ؛ وگرنه برایم سودى نخواهد داشت .

و بعد از آن فرمود: تو را به خداى سبحان قسم مى دهم ، که بازگردى و مرا به حال خود رها کن .

به همین جهت ، من برگشتم و حضرت به راه خویش ادامه داد.

پس از گذشت چند روزى از این جریان ، امام سجّاد علیه السّلام را دیدم وسؤ ال کردم : یاابن رسول اللّه ! فرموده بودید که سفرى در پیش دارید، لیکن آثار و علائم مسافرت را در شما نمى بینم ؟!

حضرت فرمود: بلى ، سفرى را در پیش دارم ؛ ولى نه آنچه را که تو فکر کرده اى ، بلکه منظورم سفر مرگ - قبر و قیامت - بود، که باید خود را براى آن مهیّا مى کردم .

و سپس افزود: هرکس خود را در مسیر سفر آخرت ببیند، از حرام و کارهاى خلاف دورى مى کند و همیشه سعى مى نماید تا به دیگران کمک و یارى برساند.(25)

اشتهاى انگور در بالاى کوه

لیث بن سعد حکایت کند:در سال 113 هجرى قمرى براى زیارت کعبه الهى ، به حجّ مشرّف شده بودم ، و چون به شهر مکّه معظّمه وارد شدم و نماز ظهر و عصر را به جا آوردم .

به بالاى کوه ابو قبیس - که در کنار کعبه الهى قرار دارد - رفتم ؛ و در آن جا مردى را دیدم که نشسته و مشغول دعا و نیایش مى باشد؛ و بعد از اتمام دعا، به محضر پروردگار، چنین خواسته اى را طلب کرد: اى خداوندا! من به انگور علاقه و اشتهاء دارم ، خدایا هر دو لباس من کهنه و پوسیده گشته است .

هنوز دعا و سخن او تمام نشده بود، که ناگهان دیدم ظرفى پر از انگور جلوى آن شخص ظاهر گشت ، که انگورى همانند آن هرگز ندیده بودم ؛ و همراه آن نیز دو جامه ، همچون بُرد یمانى آورده شد.

هنگامى که آن شخص خواست شروع به خوردن انگور نماید، من نیز جلو رفتم و گفتم : من نیز با شما در این هدایا شریک هستم .

اظهار داشت : براى چه ؟

عرضه داشتم : چون شما دعا مى کردى و من آمین مى گفتم .

آن شخص فرمود: پس جلو بیا و با من میل نما؛ و مواظب باش که چیزى از آن را مخفى و پنهان منمائى

هنگامى که انگورها را خوردیم ، اظهار داشت : اکنون یکى از این دو جامه را نیز بگیر.

عرض کردم : خیر، من احتیاجى به آن ندارم .

فرمود: پس آن را بر من بپوشان ، و چون آن دو جامه را پوشید، حرکت کرد و من هم دنبالش رفتم تا به مَسعى - محلّ سعى بین صفا و مروه - رسیدیم ، مردى آمد و اظهار داشت : من برهنه ام ، مرا بپوشان ، خداوند تو را بپوشاند.

آن شخص هم یکى از آن دو جامه را از تن خود بیرون آورد و به آن سائل داد.

لیث بن سعد گوید: من آن شخص را نشناختم کیست ، و از مردم پرسیدم که آن مرد چه کسى مى باشد؟

در پاسخ گفتند: او حضرت علىّ بن الحسین ، امام سجّاد، زین العابدین علیه السّلام مى باشد.(26)

( مصیبت من از یعقوب مهم تر بود )

اسماعیل بن منصور - که یکى از راویان حدیث است - حکایت کند:امام سجّاد، حضرت زین العابدین علیه السّلام پس از جریان دلخراش و دلسوز عاشورا بیش از حدّ بى تابى و گریه مى نمود.

روزى یکى از دوستان حضرت اظهار داشت : یابن رسول اللّه ! شما با این وضعیّت و حالتى که دارید، خود را از بین مى برید، آیا این گریه و اندوه پایان نمى یابد؟

امام سجّاد علیه السّلام ضمن این که مشغول راز و نیاز به درگاه خداوند متعال بود، سر خود را بلند نمود و فرمود: واى به حال تو! چه خبر دارى که چه شده است ، پیغمبر خدا، حضرت یعقوب در فراق فرزندش ، حضرت یوسف علیهماالسّلام آن قدر گریه کرد و نالید که چشمان خود را از دست داد، با این که فقط فرزندش را گم کرده بود.

ولیکن من خودم شاهد بودم که پدرم را به همراه اصحابش چگونه و با چه وضعى به شهادت رساندند.

و نیز اسماعیل گوید: امام سجّاد علیه السّلام بیشتر به فرزندان عقیل محبّت و علاقه نشان مى داد، وقتى علّت آن را جویا شدند؟

فرمود: وقتى آن ها را مى بینم یاد کربلاء و عاشورا مى کنم .(27)

رعایت حقّ مادر و برخورد با مخالف

مرحوم سیّد محسن امین ، به نقل از کتاب مرآت الجنان مرحوم علاّ مه مجلسى آورده است :

امام علىّ بن الحسین ، حضرت زین العابدین علیه السّلام بسیار به مادر خود احترام مى نمود و لحظه اى از خدمت به او و رعایت حقوقش دریغ نمى کرد.

روزى عدّه اى از اصحاب به آن حضرت عرض کردند: یاابن رسول اللّه ! شما بیش از همه ما نسبت به مادرت نیکى و خدمت کرده اى و مى کنى ؛ ولى با این حال ، یک بار ندیده ایم که با مادرت هم غذا شده باشى ؟

حضرت سجّاد علیه السّلام در جواب ، به اصحاب خویش فرمود: مى ترسم سر سفره اى کنار مادرم بنشینم و بخواهم لقمه اى را بردارم که او میل آن را داشته است که بردارد، و به همین جهت سعى مى کنم که با او هم غذا نباشم .(28)

همچنین به نقل از امام جعفر صادق علیه السّلام حکایت کرده اند: روزى عبّاد بصرى - که یکى از سران صوفیّه و دراویش بود - در بین راه مکّه ، حضرت سجّاد امام زین العابدین علیه السّلام را ملاقات کرد و گفت : اى علىّ بن الحسین ! تو جهاد و مبارزه با دشمنان و مخالفان را رها کرده اى ، چون که سخت و طاقت فرسا بود.

و به سوى مکّه معظّمه جهت انجام مراسم حجّ حرکت کرده اى چون که ساده و آسان است ؟!

و حال آن که خداوند در قرآن گوید: به درستى که خداوند از مؤ منین جان و اموالشان را در قبال بهشت خریدارى نموده است تا در راه خدا مقاتله و مبارزه نمایند و بِکُشند و یا کشته شوند ... و در آن جهاد، سعادت عظیم خواهد بود.

امام سجّاد علیه السّلام - با کمال متانت و آرامش - فرمود: آیه قرآن را به طور کامل تا پایان آن ادامه بده و بخوان ؟

عبّاد بصرى خواند: توبه کنندگان عابد و شکرگزارانى که دائم در رکوع و سجود هستند و امر به معروف و نهى از منکر مى کنند و نگهبان و نگه دارنده احکام و حدود الهى مى باشند

امام سجّاد علیه السّلام فرمود: هر زمان چنین افرادى را با این اوصاف و حالات یافتیم ، قیام و جهاد با آن ها در راه خدا براى نابودى دشمن ، همانا از حجّ و اعمال آن افضل خواهد بود.(29)

تسلیم إ جبارى

حضرت باقرالعلوم صلوات اللّه و سلامه علیه حکایت فرماید:در یکى از سال ها، یزید فرزند معاویة بن ابى سفیان به قصد انجام مراسم حجّ خانه خدا، عازم مکّه معظّمه گردید.

و در مسیر راه خود وارد مدینه منوّره شد و چون در آن شهر مستقرّ گردید، ماءمورى را فرستاد تا یکى از مردان قریش را نزد وى آورد.

همین که آن مرد را نزد یزید آوردند، یزید به او گفت : آیا تو اعتراف واقرار مى کنى بر این که تو بنده من هستى و اگر من مایل باشم و مى توانم تو را بفروشم ، یا غلام خود گردانم .

آن مرد قریشى اظهار داشت : اى یزید! به خداى یکتا سوگند، تو و پدرت بر طایفه قریش هیچ برترى و فضیلتى نداشته اید؛ و همچنین از جهت اسلام ، تو از من بهتر و برتر نخواهى بود، بنابراین چگونه به آنچه که گفتى ، اعتراف و اقرار نمایم .

یزید با شنیدن این سخن ، خشمگین شد و گفت : اگر اعتراف نکنى ، دستور قتل تو را صادر مى کنم .

آن مرد، یزید را مخاطب قرار داد و اظهار داشت : همانا کشتن من از قتل حسین بن علىّ بن ابى طالب علیه السّلام مهم تر نیست .

پس از آن یزید بن معاویه دستور قتل و اعدام او را صادر کرد؛ و سپس ‍ دستور داد تا حضرت سجّاد، امام زین العابدین علیه السّلام را نزد وى احضار نمایند.

همین که آن امام مظلوم علیه السّلام را به حضور یزید آوردند، یزید همان سخنانى را که به آن مرد قریشى گفته بود، براى حضرت سجّاد علیه السّلام ، نیز بازگو کرد.

حضرت در مقابل اظهار نمود: اگر اعتراف و اقرار نکنم ، آیا همانند آن مرد، دستور قتل مرا هم صادر خواهى کرد؟

یزید ملعون پاسخ داد: آرى ، چنانچه اقرار نکنى ، تو هم به سرنوشت او دچار خواهى شد.

امام علیه السّلام چون چنین دید، اظهار داشت : من از روى اضطرار و ناچارى تسلیم هستم و به آنچه گفتى اقرار و اعتراف مى نمایم ، و تو هم آنچه خواهى انجام بده .

آن گاه یزید خبیث در چنین حالتى به حضرت سجّاد، زین العابدین علیه السّلام خطاب کرد و عرضه داشت : تو با این روش ، حفظ جان خود کردى و از کشته شدن نجات یافتى ، پس تو آزادى .(30)

  نان خشک و گوهر در شکم

زهرى - که یکى از راویان حدیث و از اصحاب حضرت سجّاد علیه السّلام است - حکایت کند:

روزى در محفل و محضر امام زین العابدین علیه السّلام که تعدادى از دوستان و مخالفان حضرت نیز در آن جمع حضور داشتند، نشسته بودم ، که مردى از دوستان حضرت با چهره اى غمناک و افسرده وارد شد، حضرت فرمود: چرا غمگینى ؟ تو را چه شده است ؟

عرض کرد: یاابن رسول اللّه ! چهار دینار بدهى دارم و چیزى که بتوانم آن را بپردازم ندارم ، همچنین عائله ام بسیار است و درآمدى براى تاءمین مخارج آن ها ندارم .

در این هنگام ، امام سجّاد علیه السّلام به حال دوستش گریست ، من عرض ‍ کردم : آقا! چرا گریه مى کنى ؟

حضرت فرمود: گریه آرام بخش عقده ها و مصائب مى باشد و چه مصیبتى بالاتر از این که انسان نتواند مشکلات مؤ منى از دوستانش را برطرف نماید.

در همین بین ، حاضرین از مجلس پراکنده شدند، و مخالفین در حال بیرون رفتن از مجلس زخم زبان مى زدند، که این ها - ائمّه اطهار علیهم السّلام - ادّعا مى کنند بر همه جا و همه چیز دست دارند و آنچه از خدا بخواهند برآورده مى شود، ولى عاجزند از این که بتوانند مشکلى را برطرف نمایند.

آن مرد نیازمند، این زخم زبان ها را شنید و به حضرت عرض کرد: تحمّل این حرف ها براى من سخت تر از تحمّل مشکلات خودم بود.

حضرت فرمود: خداوند، راه حلّى براى کارهایت به وجود آورد، و سپس ‍ امام علیه السّلام به یکى از کنیزان خود فرمود: غذایى را که براى افطار و سحر دارم بیاور، کنیز دو قرص نان خشک آورد.

حضرت به آن دوستش فرمود: این دو عدد نان را بگیر، که خداوند به وسیله آن ها بر تو خیر و برکت دهد، پس آن مرد دو قرص نان را گرفت و رفت .

در بین راه ، به ماهى فروشى برخورد کرد، به او گفت : یکى از ماهى هاى خود را به من بده تا در عوض آن قرص نانى به تو بدهم ، ماهى فروش نیز قبول کرد و یک عدد ماهى به آن مرد داد و در ازاى آن یک قرص نان دریافت نمود.

آن مرد ماهى را گرفت و چون به منزل رسید، خواست ماهى را براى عائله اش تمیز و آماده پختن نماید، پس همین که شکم ماهى را پاره نمود، دو گوهر گرانبها در شکم ماهى پیدا کرد، با شادمانى آن ها را برداشت و شکر و سپاس خداوند متعال را به جاى آورد.

در همین بین ، شخصى درب خانه اش را کوبید، وقتى بیرون آمد، دید همان ماهى فروش است ، مى گوید: هرچه تلاش کردیم که این نان را بخوریم نتوانستیم ؛ چون بسیار سفت و خشک است ، گمان مى کنم در وضعیّتى سخت به سر مى برى ، بیا این نانت را بگیر؛ و ماهى را هم نیز به تو بخشیدم .

پس از گذشت لحظاتى ، شخص دیگرى درب خانه اش را کوبید، و چون درب را گشود، کوبنده درب گفت : حضرت زین العابدین علیه السّلام فرمود: خداوند متعال ، مشکل تو را برطرف ساخت ، اکنون غذا و نان ما را بازگردان ، که کسى غیر ما نمى تواند آن نان ها را بخورد.

و سپس آن مرد گوهرها را با قیمت خوبى فروخت و قرض خود را پرداخت کرد؛ و سرمایه اى مناسب براى کسب و کار و تاءمین مایحتاج مشکلات زندگى خانواده اش تنظیم کرد.(31)

22- مناقب 4/175.

23- حلیه الاولیاء 3/133؛ مناقب 4/175.

24- کشف الغمه 2/74؛ فصول المهمه 201.

25- تذکره الخواص 291؛ فصول المهمه 201؛ نورالابصار 139؛

26- القاب الرسول و عترته 207.

27- ارشاد 2/136؛ اعلام الورى 251.

28- معارف ابن قتیبه 214؛ تاریخ یعقوبى 2/246 و 264؛ تاریخ طبرى 4/347؛ کشف الغمه 2/260؛ و فیات الاعیان 2/429؛ سیر اعلام النبلاء 4/321 و 387؛ اعیان الشیعه 1/629.

29- احتفظ بها و احسن الیها فستلدلک خیر اهل الارض . اصول کافى 2/369؛ اثبات الوصیه 145؛ اعیان الشیعه 1/629.

30- بصائر الدرجات 335 ؛ شاه زنان ،اعلام الوردى 250، تدکره الخواص 291، النجوم الزاهره 1/229.

31- معارف ابن قتیبه 214؛انساب الاشراف 3/102؛عیون اخبار الرضا 4/8.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۸/۳۰
عبد الله پورفلاحیان کوه کمری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">