طریق فلاح

مباحث معرفتی ، بصیرتی ،قرآنی ، اجتماعی و...

مباحث معرفتی ، بصیرتی ،قرآنی ، اجتماعی و...

بسم الله الرحمن الرحیم
با نام و یاد خداوند حاضر و ناظر این بلاگ جهت ترویج و تبلیغ مباحث معرفتی و بصیرتی ایجاد شده است امیدوارم که مفید فایده باشد

خدایا چنان کن سر انجام کار
تو خوشنود باشی و ما رستگار

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۳ فروردين ۹۵، ۲۲:۱۲ - طاها میرویسی
    :)

حکایتهایی از امام سجادعلیه السلام

جمعه, ۳۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۶:۴۸ ق.ظ

دعوت از آهو برسفره دوستان

حضرت ابو جعفر، امام محمد باقر صلوات اللّه و سلامه علیه حکایت فرماید:روزى پدرم ، امام سجّاد، حضرت زین العابدین علیه السّلام به همراه عدّه اى از دوستان به اطراف شهر مدینه ، جهت تفریح و استراحت رفتند، که من نیز با ایشان همراه بودم .

چون سفره غذا گسترانیده شد و افراد آماده خوردن طعام شدند، ناگاه آهوئى در آن نزدیکى عبور کرد، پدرم امام سجّاد علیه السّلام خطاب به آهو کرد و فرمود:اى آهو! من علىّ بن الحسین بن علىّ بن ابى طالب هستم و مادرم فاطمه زهراء علیهاالسّلام ، دختر رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله مى باشد، نزدیک ما بیا و با ما هم غذا شو.

آن گاه ، آهو جلو آمد و کنار سفره همانند دیگر دوستان نشست و مشغول خوردن غذا شد.

پس از گذشت لحظه اى ، یکى از افراد اشاره اى کرد و آهو را ترساند؛ وقتى آهو خواست فرار کند، پدرم اظهار نمود:آن حیوان را نترسانید چون که در پناه من قرار گرفته است و سپس به آهو خطاب کرد و فرمود: نترس ، تو در پناه من هستى و کسى با تو کارى نخواهد داشت .

و آهو با آسودگى خاطر مشغول خوردن غذا شد، که این بار یکى دیگر از افراد دستى بر پشت آهو کشید و آهو پا به فرار گذاشت .

پدرم امام سجّاد علیه السّلام به کسى که دست بر کمر آهو کشید و آن را ترساند، فرمود: تو مرا نزد آهو سبک و ضایع کردى و تو سبب شدى که آهو از ما سلب اعتماد کند.

و سپس افزود: من دیگر با تو سخن نخواهم گفت و متوجّه باش که براى این حرکت ناشایسته ات ضرر خواهى دید.

و پس از مدّتى آن شخص با شتر خود به اطراف مدینه رفته بود، که شتر او فرار کرد و مردم هر چه کردند، نتوانستند شتر او را به منزلش باز گردانند.(46)

پروردگار خواب و دو شیر درّنده

مرحوم علاّ مه مجلسى به نقل از شیخ الطایفه مرحوم طوسى حکایت کند:روزى حضرت سجّاد، امام زین العابدین علیه السّلام به عنوان انجام مراسم حجّ خانه خدا، عازم مکّه مکرّمه گردید.

در مسیر راه از شهر مدینه به مکّه ، به بیابانى رسید که دزدهاى بسیارى جهت غارت و چپاول اموال حاجیان و اذیّت و آزار ایشان ، سر راه ایستاده و کمین کرده بودند.

همین که امام علیه السّلام نزدیک دزدان رسید، یکى از آن دزدها جلو آمد و راه را بر آن حضرت بست و منع از حرکت آن بزرگوار به سوى مکّه معظّمه گردید.

امام زین العابدین علیه السّلام با متانت و خون سردى به آن دزد خطاب نمود و اظهار داشت : چه مى خواهى ؟ و به دنبال چه چیزى هستى ؟

دزد پاسخ داد: مى خواهم تو را به قتل رسانده و آن گاه وسائل واموال تو را غارت کنم .

حضرت فرمود: من حاضر هستم که با رضایت خود اموال و آنچه را که همراه دارم ، با تو تقسیم کنم و با رضایت خویش نصف آن ها را تحویل تو دهم .

دزد راهزن گفت : من نمى پذیرم و باید برنامه و تصمیم خود را، که گفتم اجراء کنم .

حضرت سجّاد علیه السّلام فرمود: من حاضرم از آنچه که به همراه دارم ، به مقدار هزینه سفر خویش بردارم و بقیّه آن را هر چه باشد در اختیار تو قرار دهم .

ولیکن دزد همچنان بر حرف خود اصرار مى ورزید و با لجاجت پیشنهاد امام زین العابدین علیه السّلام را نپذیرفت .

پس چون حضرت چنین حالت و برخوردى را از آن دزد مشاهده نمود، از او سؤ ال نمود: پروردگار و ارباب تو کجاست ؟

دزد پاسخ داد: در حال خواب به سر مى برد.

در این موقع حضرت کلماتى را بر زبان مبارک خود جارى نمود و زمزمه اى کرد که ناگهان دو شیر درّنده پدیدار گشتند؛ و به دزد حمله کردند و یکى سر دزد و دیگرى پایش را به دندان گرفت و هر یک او را به سمتى مى کشید.

سپس امام سجّاد علیه السّلام اظهار داشت : تو گمان کردى که پروردگارت غافل است و در حال خواب به سر مى برد؟!

و بعد از آن ، امام علیه السّلام به سلامت و امنیّت به راه خود ادامه داد و به سوى مکّه معظّمه حرکت نمود.(47)

ازدواج با چه خانواده اى

امام محمد باقر، پنجمین اختر ولایت صلوات اللّه و سلامه علیه حکایت فرماید:

در یکى از مسافرت هائى که پدرش ، حضرت سجّاد، امام زین العابدین علیه السّلام به مکّه معظّمه داشت ، زنى را از خانواده اى که سر وصدا و بضاعتى نداشت خواستگارى کرد؛ و بعد از آن ، او را براى خود تزویج نمود.

یکى از همراهان حضرت به محض اطّلاع از این امر، بسیار ناراحت شد که چرا حضرت چنین زن بى بضاعتى را انتخاب نموده است ؛ و شروع به تفحّص و تحقیق کرد تا بداند که این زن کیست و از چه خانواده اى بوده است .

و چون به این نتیجه رسید که زن از خانواده اى گمنام و بى بضاعت است ، فورا به محضر مبارک امام سجّاد علیه السّلام آمد و پس از اظهار ارادت ، عرضه داشت :

یابن رسول اللّه ! من فداى شما گردم ، این چه کارى بود که کردى ؟

و چرا با چنین زن بى بضاعتى ، از چنین خانواده اى ازدواج نموده اى که هیچ شهرتى و ثروتى ندارند و حتّى براى مردم نیز این امر، بسیار مساءله انگیز(48) شده است .

امام سجّاد صلوات اللّه علیه فرمود: من گمان مى کردم که تو شخصى خوش فکر و نیک سیرت هستى ، خداوند متعال به وسیله دین مبین اسلام تمام این افکار - خرافى و بى محتوا - را محکوم وباطل گردانده ، و این نوع سرزنش ها و خیالات را ناپسند و زشت شمرده است .

آنچه در انتخاب همسر براى ازدواج و زندگى مهمّ است ، ایمان و تقوا - و پاکدامنى و قناعت - مى باشد، و آنچه که امروز مردم به آن مى اندیشند، افکار جاهلیّت است و ارزشى نخواهد شد.(49)

بنابراین مِلاک در شخصیّت زن : ثروت ، شهرت ، مقام ، تشکیلات زندگى ، زیبائى و... نیست ؛ بلکه آنچه که به انسان ارزش مى بخشد و او را قابل شراکت و هم زیستى مى گرداند، ایمان به خدا و شعور انسانى و معنویش ‍ مى باشد.

محبّت به اهل بیت تنها وسیله سعادت

ابن شهاب زُهرى حکایت نماید:در جنگ بین مسلمانان و رومیان ، یکى از برادران ایمانى من - که به او علاقه بسیارى داشتم - کشته شد و شهید گشت ؛ و من همواره افسوس مى خوردم که چرا همراه او نبودم تا من هم با فداکارى ، به فیض رفیع شهادت نائل آیم .

شبى در عالم خواب او را دیدم ، به او گفتم : پروردگارت را چگونه یافتى ؟ و با تو چه برخوردى داشته است ؟

پاسخ داد: خداوند متعال ، به جهت شرکت من در جنگ و جهاد با دشمنان اسلام ، گناهان مرا مورد عفو و بخشش خویش قرار داد.

همچنین به جهت محبّت و علاقه اى که به حضرت رسول و اهل بیتش ‍ صلوات اللّه علیهم داشتم ، مورد شفاعت امام زمانم ، حضرت علىّ بن الحسین ، زین العابدین علیه السّلام قرار گرفتم ؛ و در بهشت درجات عالیه اى ، عطایم گردید.

زُهرى گوید: در همان خواب به او گفتم : من بیش از حدّ، افسوس مى خورم که چرا همراه تو نبودم و شهادت شامل من نشده است ؟!

در پاسخ اظهار داشت : تو در پیشگاه خداوند متعال ، مقامى عالى و والاترى خواهى داشت .

سؤ ال کردم : چگونه و به چه سببى ؟ من که کار شایسته اى انجام نداده ام !

در جواب گفت : تو در هر جمعه - حدّ اءقلّ - یک بار مولاى خود حضرت سجّاد، امام زین العابدین علیه السّلام را ملاقات و زیارت مى نمائى ؛ همچنین جمال نورانیش را نگاه مى کنى و بر محمّد و آل او صلوات مى فرستى ، نیز احادیث و سخنان آن بزرگوار را براى دیگران نقل مى کنى ، و امر به معروف و نهى از منکر انجام مى دهى ؛ خداوند متعال تو را از شرّ مخالفین و کینه توزان در پناه خود حفظ مى نماید.

در همین حال از خواب بیدار شدم ، و با خود گفتم : این ها همه خواب است و اعتبارى ندارد و دو مرتبه خوابیدم و همان دوست و برادرم بخوابم آمد و از من پرسید: آیا درباره آنچه با تو گفتم و تو را از آن آگاه ساختم ، شکّ دارى ؟

و سپس افزود: مواظب باش که به خود هیچ شکّ و شبهه اى راه ندهى و آنچه را که شنیدى یقین و اطمینان داشته باش و این راز را براى کسى بازگو و مطرح نکن ؛ و براى یقین و اطمینان بیشتر، حضرت سجّاد علیه السّلام نیز به آنچه با تو گفته ام خبر مى دهد و تو را از آن آگاه مى سازد.

پس چون از خواب بیدار شدم و نماز صبح را به جا آوردم ، شخصى نزد من آمد و گفت : من از طرف امام علىّ بن الحسین آمده ام ، آن حضرت با تو کار دارد، زودتر نزد حضرت بیا.

به همین جهت ، سریع بلند شدم و به سوى منزل سرور و مولایم رهسپار گشتم ، همین که در محضر مبارک آن امام همام علیه السّلام شرفیاب شدم ، فرمود: اى زُهرى ! دیشب در عالم خواب برادر ایمانى تو به خوابت آمد و با تو چنین و چنان گفت - و تمام صحبت هاى آن دوست شهید را برایم بازگو نمود - و سپس افزود: بدان آنچه را که او به تو خبر داده است ، صحّت دارد و بر آن گفته ها ایمان و اعتقاد کامل داشته باش .(50)

هم راز و هم ساز تهیدستان

امام محمّد باقر علیه السّلام فرموده است :هنگامى که پدرم امام سجّاد زین العابدین علیه السّلام به شهادت رسید و خواستم پیکر مطهّر او را غسل دهم ، عدّه اى از اصحاب و اهل منزل را کنار جنازه آن حضرت احضار کردم .

چون بدن مقدّس حضرت برهنه و آماده غسل دادن شد، حاضران به مواضع سجده حضرت سجّاد علیه السّلام نگاه کردند، که در اثر سجده هاى طولانى، پوست پیشانى و سر زانو، کف پا و کف دستهایش سخت شده و پینه بسته بود، چون که او در هر شبانه روز هزار رکعت نماز مى خواند و سجده هاى بسیار طولانى انجام مى داد.

و هنگامى که به پشت و سر شانه هاى پدرم امام سجّاد علیه السّلام نظر افکندند، اثراتى همانند جاى طناب مشاهده کردند؛ و چون علّت آن را پرسیدند؟

در پاسخ ایشان گفتم : قسم به خداوند! کسى غیر از من سبب آن را نمى داند و چنانچه پدرم زنده مى بود، هرگز رازش را فاش نمى کردم .

آن گاه امام باقر علیه السّلام افزود: هر وقت مقدارى که از شب سپرى مى گشت و اهل منزل مى خوابیدند، پدرم وضو مى گرفت و دو رکعت نماز مى خواند؛ و سپس آنچه آذوقه در منزل موجود بود، جمع مى نمود و در خورجینى مى ریخت و آن را روى شانه اش مى انداخت و از منزل بیرون مى رفت و به سمت محلّه هاى فقیرنشین حرکت مى کرد و آن محموله ها را بین بیچارگان و تهى دستان تقسیم مى کرد.

و کسى هم او را نمى شناخت ، فقط مى دانستند کسى آمده و بین آن ها چیزى تقسیم کرده است و هر شب منتظر او بودند و درب منازل خود را باز مى گذاشتند تا سهمیّه شان را جلوى منزلشان بگذارد.

و این برآمدگى ها و کبودى هائى که بر سر شانه و پشت پدرم مى باشد، اثرات همان حمل آذوقه براى تهى دستان و بیچارگان مى باشد.(51)

و همچنین حضرت صادق آل محمّد علیهم السّلام در جمع بعضى از اصحاب خود چنین فرمود:

امام سجّاد، حضرت علىّ بن الحسین علیهماالسّلام روزى در منزل خود نشسته بود، که ناگهان متوجّه شد که کسى درب منزل را مى کوبد.

پس حضرت به کنیز خود فرمود: برو ببین کیست ؟

و چون کنیز پشت درب آمد، سؤ ال نمود: کیست که درب منزل رامى زند؟

جواب داده شد: ما جمعى از شیعیان شما هستیم .

کنیز برگشت و چون خبر را براى حضرت آورد،امام زین العابدین علیه السّلام سریع از جاى خود حرکت نمود و باشتاب آمد ودرب منزل را گشود؛ ولى همین که چشمش به آن افراد افتاد، با افسردگى بازگشت و فرمود: این ها دروغ گفتند که ما از شیعیان شما هستیم ؛ زیرا وقار و هیبت ایمان در چهره ایشان دیده نمى شود! و نیز آثار عبادت و پرستش در جسم آنان آشکار نیست !

همچنین اثرات سجده در پیشگاه خداوند، بر پیشانى آن ها مشخّص نبود!

و سپس امام سجّاد علیه السّلام افزود: شیعیان ما با یک چنین علامت هائى شناخته مى شوند، که بدن آنان رنجور بوده ، پیشانى و چهره شان بر اثر کثرت سجده و عبادت در پیشگاه بارى تعالى از نورانیّت خاصّى برخوردار مى باشد.(52)

46- اثبات الوصیة 140؛؛ رجال ابن داوود 371-372؛ و اعیان الشیعه 1/629.

47- قال رسول الله (ص ): ان الله من عباده خیرتان ، فخیرته من العرب قریش و من العجم فارس . کامل مبرد 300 ش اصول کافى کتاب الحجة مترجم ، 2/369؛ فیات الاعیان 2/429؛ اثبات الهداة /214.

48- اصول کافى 2/365 .

49- شاعر از رسم اجتماعى آن روز که بر بازوى کودکان بازوبند مى بسته اند تا از چشم زخم در امان باشند، بهره جسته است تا نبوغ و نمونگى شخصیت مورد ستایش خود را بیان کن /

50- در این شهر بانو دختر یزدگزد، آخرین پادشاه ساسانى در چه تاریخى از ایران به مدینه انتقال یافته است و به همسرى حسین بن على - علیه السلام - در آمده است . مورخان و محدثان راءى متحدى ندارند و در مجموع سه نظریه را ابراز کرده اند:

الف - از برخى منابع استفاده مى شود که اسارت شهربانو واعزام وى به مدینه در زمان خلافت عمر

صورت گرفته است رک : اصول کافى 2/369 احقاق الحق 12/54.

ب - گروهى معتقدند که انتقال شهربانو به مدینه دوران خلافت عثمان رخ داده است رک : تاریخ طبرى 3/248؛ عیون اخبار الرضا 2/128؛ المختصر فى اخبار البشر 1/561؛ بحارالنوار 46/10.

ج - و بعضى بر این عقیده اند که موضوع یاد شده در عصر خلافت امیر المؤمنین على (ع ) تحقق یافته است . رک : کامل مبرد 300؛ تاریخ طبرى 4/46؛ ارشاد، 2/138؛ اعلامم الوردى 251؛ کشف الغمه 2/275؛ وفیات الاعیان 2/430.

در این میان نشانه هایى وجود دارد که نظریه نخست را به شدت تضعیف مى کند، از آن جمله این که :

1- یزدگزد پس از سقوط مدائن کشته نشده است بلکه پس از آن زمان سالها به حکومت ادامه داده است و ابتدا به حلوان و سپس به جانب قم ، کاشان ، اصفهان ، کرمان و مرو عقب نشینى کرده و درطول این مسیر خانواده و بستگانش را به همراه داشته است . با توجه به این که فتح ناحیه جنوبى و شرقى ایران در عهد خلیفه دوم صورت نگرفته است ، اسارت فرزندان وى نیز در روزگار خلافت عمر نبوده در اواخر خلافت عثمان یا اوایل خلافت على - علیه السلام - اتفاق افتاده است .

2- خلیفه دوم در سال 23 هجرى قمرى چشم از جهان بسته است در حالى که ولادت امام سجاد به عنوان نخستین و آخرین فرزند شهربانو در سال 38-36 بوده است و بعید مى نماید که در طول این فاصله 15 ساله ، شهربانو به همسرى حسین بن على و فرزندى نیاورده باشد. این قرینه ها مى نمایند که نظریه صحیح را باید در احتمال دوم و یا سوم جستجو کرد.

51- اعلام الورى 259؛ مناقب 3/338 کشف الغمه 2/322.

52- برخى تاریخنگاران جز امام باقر - علیه السلام - فرزندان دیگرى چون محمد، حسن و حسین و اکبر و عبدالله را فرزندان ام عبدالله شمرده اند. رک : طبقات ابن سعد 5/156؛ انساب الاشراف 3/147؛ تاریخ یعقوبى 2/305،

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۸/۳۰
عبد الله پورفلاحیان کوه کمری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">