*حضور بی عمامه بالای منبر!
*حضور بی عمامه بالای منبر!
حجت الاسلام سید عادلی هاشمی فر خاطره ای از فراموش کردن عمامه اش نقل کرده و می گوید: در ماه مبارک رمضان در لیالی قدر، قرار سخنرانی و منبر نزدیک به هفت مجلس در شهرستان اهواز داشتم؛ در یکی از منابر آن قدر عجله داشتم که فراموش کردم عمامه بر سر گذارم و آن را درون ماشین جا گذاشتم و بدون عمامه وارد مجلس شدم. مردم با دیدن من بلند شدند، احترام گذاشتند، اما چپ چپ نگاه می کردند. یکی از آنها گفت "حاج آقا اتفاقی افتاده با کسی دعوا کردین"!
وقتی تعجب من را دید، گفت: آخه عمامه سرتون نیست، گفتم شاید اتفاقی افتاده، به همین دلیل، سریع برگشتم و عمامه ام را بر سر گذاشتم و دوباره وارد شدم و همون احوال پرسی ها البته این دفعه همراه با خنده توسط مردم انجام شد.
*تجربه ای عملی از حدیث «طبیب دوار بطبه»
حجت الاسلام عبدی نژاد نیز با نقل خاطره ای از سفر تبلیغی خود به یکی از روستاهای اطراف رامهرمز، می گوید: در اولین دوره تبلیغی خود، برای تبلیغ به یکی از روستاهای اطراف رامهرمز رفتم؛ اوایل تبلیغ فقط تعدادی پیرمرد برای نماز به مسجد می آمدند و این موضوع مرا دچار ناراحتی می کرد که چرا جوانان حضور ندارند؛ این مسئله آن قدر برای من سخت بود که تصمیم گرفتم برگردم.
در همین افکار بودم که به ذهنم خطور کرد حالا که آنها به سراغ من نمی آیند، من به سراغ آنها بروم؛ به سراغ تعدادی از جوانان روستا رفتم، با آنها از مسائل مختلف حرف زدم، با هم شوخی کردیم.
روز بعد وقتی به مسجد رفتم، دیدم که مسجد مملو از جوانان و نوجوانان شده و به گفته خود اهالی این اتفاق بی نظیر بود. از فرصت حضور آنها بهره برده و از آنان نظرخواهی کردم که چه کاری دوست دارید، در مدت حضورم انجام بدهیم؛ آنها به مسائل ورزشی علاقه نشان دادند.
با برگزاری مسابقات ورزشی جام رمضان، کم کم ارتباط موثر و قوی میان اهالی روستا با مبلغین ایجاد شد و دید آنها به کلی نسبت به روحانیت عوض شد.
درسی که از این تبلیغ گرفتم دقیقا مطالبق با حدیث«طبیب دوار بطبه» بود؛ باید به دنبال مردم رفت و آنها را با معارف الهی آشنا کرد، آنوقت استقبال بی نظیر انها را خواهیم دید.
*مردمی که روحانی ندیده بودند
حجت الاسلام امین بهرامی، امام جماعت مسجد امام رضا(ع) نیز خاطره ای از اولین روزهای تبلیغ خود بیان می کند و می گوید: سال اول تبلیغ در یکی از روستاهای اطراف رامهرمز، در شب رحلت پیامبر(ص) برای سخنرانی به منبر رفتم؛ سخنرانی خود را با موضوع نماز شروع کردم.
چندین سال بود که هیچ روحانی برای تبلیغ به آن منطقه نرفته بود و اهالی روستا اطلاعات خاصی در مورد منبر و سخنرانی نداشتند.
من اولین روحانی جوانی بودم که بعد از سال ها در آن منطقه حضور پیدا کرده بودم.
*"حاج آقا گرسنمون شد نمی آی پایین"
منبر را شروع کردم و یک حدیث عربی خواندم، هنوز ترجمه را نخوانده بودم که یکی ازاهالی روستا با صدای بلند گفت: "حاج آقا گرسنمون شد نمی آی پایین مهمان سفره شام ما باشی"؛ شخص دیگری به او تذکر داد و توضیح داد منبر تازه شروع شده و حاج آقا قراره چند دقیقه سخنرانی کنند.
آن شخص که تجربه ای از منبر و سخنرانی نداشت متوجه منظور نشد، بالاخر چند دقیقه ای نشست و وقتی مقداری از سخنرانی گذشت و کمی در مورد معارف دینی سخن گفتم، آن شخص تازه متوجه شد برای چه کاری آمده ام، چرا که مطالب و سخنانی که در مورد احکام و نماز می گفتم را برای اولین بار می شنید؛ این مسئله برای اهالی روستا جالب بود و بسیار استقبال کردند و آن فرد تا آخر مجلس ماند و درخواست داشت بیشتر بمانم.
*استقبال غیرقابل تصور
حجت الاسلام کریم حَزبَوی که برای تبلیغ به شهر کارون رفته بود از شور و نشاط جوانان نسبت به فعالیت های دینی خویش اینگونه تعریف می کند: جوانان منطقه کوت عبدالله آن قدر تشنه حضور در فعالیت های مذهبی هستند که با حضور یک روحانی جوان و خوش مشرب، شور و حضور بی نظیری از خود به نمایش می گذارند.
پس از حضور بنده در یکی از مساجد جمعی از جوانان منطقه مراجعه کردند و درخواست ایجاد هیئت عزاداری امام حسین (ع) داشتند. بعد از این که موافقت شد و مقدمات کار فراهم گردید، در کمال شگفتی و تعجب دیدم نزدیک هزار نفراز جوانان منطقه به صورت خود جوش حضور پیدا کردند و زمینه مناسبی ایجاد شد تا در ادامه برنامه های فرهنگی از وجود آنها بهره ببریم و حتی نماز صبح که معمولا افراد کمی در آن شرکت می کنند با استقبال و حضور گسترده مردم مواجه بود.
*کودکان با بیرق و پرچم به انتظار ایستاده بودند
حجت الاسلام علوی یکی دیگر از مبلغین خوزستانی نیز با نقل خاطره ای از حضور خود در روستای بیت محارب از توابع شهر باوی، می گوید: در اوایل تبلیغ با درخواست برخی از اهالی روستا تصمیم به دعوت از یکی از علمای استان گرفتیم. همراه با آیت الله حیدری از علمای برجسته استان خوزستان به سمت روستای بیت محارب حرکت کردیم.
هنگامی که می خواستم وارد جاده فرعی منتهی به روستا شویم، مشاهده کردیم که اهالی روستا به صورت خودجوش و بدون آن که کسی از آنها خواسته باشد، تمام مسیر جاده اصلی تا روستا با ماشین منتظر بودند و کودکان با بیرق و پرچم در جاده به انتظار ایستاده بودند.
هر چه جلوتر می رفتم و بر تعداد جمعیت اضافه می شد؛ افرادی جهت خواندن اشعاری به زبان عربی در مسیر ایستاده بودند؛ در نزدیکی مسجد گروه زیادی اماده قربانی کردن گوسفندان بودند.
نزدیک اذان مغرب به مسجد روستا رسیدیم. جوانان روستا با موتور به استقبال آمدند و تمام اهالی منطقه روحانیت را به عنوان عزیزترین مهمان خویش گرامی میداشتند و این مسئله تعجب همه ما را بر انگیخته بود و هرگز ان را فراموش نمی کنم.
*حاج آقا شما برای چه آمدید
حجت الاسلام محمود صخراوی سعدی که برای تبلیغ به روستای احمیر حوالی شهر سوسنگرد رفته بود، از خاطرات تبلیغی خود تعریف می کند و می گوید: در ابتدا تصور می کردم که اهالی منطقه حضور روحانیت را نمی پذیرند، اما وقتی درآنجا حضور پیدا کردم، برعکس آن را دیدم.
در آن منطقه با اینکه وضعیت مالی ضعیفی دارند و اماکن فرهنگی و ورزشی وجود ندارد، اما با این حال به روحانیت خیلی احترام می گذارند و با تمام وجود خود را در اختیار روحانیت قرار می دهند و با جان و دل برای روحانی که جهت نشر اسلام و معارف به منطقه آنها آمده، فضا را مهیا می کردند.
در اوایل حضورم در روستا یک بار که برای اقامه نماز می رفتم با خود می گفتم الان جلوی من را خواهند گرفت و می گویند حاج آقا شما کی هستید و برای چه آمدید، چه کسی شما را فرستاده است؛ اما نماز را که خواندم بین نماز متولی مجلسی که در آن حضور داشتم، آمد و ازمن در مورد اسم و رسمم سئوالاتی پرسید. سپس شروع به صحبت برای مردم حاضر در مجلس کرد تا خود را برای استفاده از صحبت های روحانی، آماده کنند.
بر خلاف انتظارم آنها خیلی زود با من صمیمی شدند و هر امکاناتی که لازم بود را در اختیارم قرار دادند.
زمانی هم که چند جلد قرآن و مفاتیج برای مسجد روستا بردم آنچنان جو مثبتی نسبت به روحانیت ایجاد شد که بسیار متعجب شدم.
*خانه ای که آتش گرفت، اما قرآن بالای طاقچه سالم ماند
حجت الاسلام رستمی نیا نیز از دیگر مبلغان خوزستانی از خاطرات سفر تبلیغی خود در منطقه عشایری بختیاری استان خوزستان در رشته کوه های زاگرس چنین نقل می کند: بنده در مناطق عشایری بختیاری شهرهایی همچون لالی، مسجد سلیمان و اندیکا حضور داشتم؛ صفا و صمیمیتی که در عشایر وجود دارد ما را در امر تبلیغ خیلی دلگرم می کرد.
در منطقه لَلَر، در دل کوه های زاگرس، قرآن بسیار زیبا و جالبی وجود داشت که اهالی اعتقاد داشتند که این قرآن به هنگام سفر امام رضا(ع) به مرو به آنها هدیه شده و برخی نیز می گفتند به خط بابا زید گیلانی است که چند صد سال پیش نوشته شده بود.
نکته ای که جلب توجه می کرد اهمیت بسیار اهالی منطقه به این قرآن بود؛ بارها اتفاقات و حوادثی پیرامون آن قرآن به وجود آمد از جمله این که، در خانه ای که نگههداری می شد، حریقی صورت گرفت و تمام وسایل سوخت اما به این قرآن هیچ گونه آسیبی نرسید.
دیگر این که زمانی سیل بزرگی در منطقه آمد و بسیاری از خانه ها تخریب شد؛ بعد ازمدت ها این قرآن که آب آن را به منطقه دیگری برده بود، پیدا شد بدون اینکه آسیبی به آن برسد دوباره در محل خود قرار گرفت.
این حوادث من را به این نکته متوجه می کرد که خداوند همواره به دوستداران خود و اولیائش نشانه هایی برای تقویت ایمان آنها ارائه می دهد.
*مناظره کشاورز و روحانی
حجت الاسلام حسینی در خاطره ای به بیان حکایت جالبی از سفر تبلیغی خود می پردازد:
برای تبلیغ به روستایی رفته بودم، پس از ۱۵ روز که قصد عزیمت داشتم، شخصی از اهالی روستا وقتی دید که می خواهند از من قدر شناسی و بدرقه کنند، گفت: خوب ده روز آمدی، پاکت گرفتی و رفتی؛ به من بگو تو این ده روز چکار کردی؟ من دیدم اگر جواب تندی بدهم، تمام اثر تبلیغم در روستا ازبین خواهد رفت
از او پرسیدم شغل شما چیست؟ گفت که زراعت است و گندم می کارم، گفتم چند روزه گندم را درو می کنی، گفت بین ۱۰ تا ۱۵ روز، پرسیدم کل زحمتی که می کشی همین است، گفت نه آقا؛ آن قدر شب ها بیدار بودم؛ زمین آب دادم؛ شخم زدم و در این ۱۵ روز نتیجه زحمت خود را جمع می کنیم. گفتم آفرین؛ این چند روز هم من نتیجه کارمان را به شما عرضه می کنیم و ثمره ۱۱ ماه مطالعه و تحریر خود را که ذره ذره اندوخته ام به شما عرضه می کنم.
افراد حاضر و خود آن شخص با این مثال پس از این گفت و گو ابراز خرسندی کردند و با خاطره خوبی از هم جدا شدیم.