مابدین درنه پی حشمت وجاه آمده ایم
کیفیّت مناجات حاج سیّد احمد کربلائى در مسجد سَهْله
تا یک شب که بر حسب معمول به مسجد سَهله آمدم براى عبادت- و عادت من این بود که: به دستور استاد، هر وقت شبها به مسجد سهله مى رفتم؛ اوّلًا نماز مغرب و عشاء را به جاى مى آوردم؛ و سپس اعمال وارده در مقامات مسجد را انجام مى دادم؛ و پس از آن دستمالى که در آن نان و چیزى بود، به عنوان غذا باز مى کردم؛ و مقدارى مى خوردم. آنگاه قدرى استراحت نموده و مى خوابیدم، و سپس چندین ساعت به اذان صبح مانده بر مى خاستم، و مشغول نماز و دعا و ذکر و فکر مى شدم؛ و در موقع اذان صبح نماز صبح را مى گزاردم؛ و تا اوّل طلوع آفتاب به بقیه وظائف و اعمال خود ادامه مى دادم آنگاه به نجف مراجعت مى نمودم.
در آن شب که نماز مغرب و عشاء و اعمال مسجد را به جاى آوردم؛ و تقریباً دو ساعت از شب مى گذشت؛ همینکه نشستم؛ و دستمال خود را باز کردم، تا چیزى بخورم؛ هنوز مشغول خوردن نشده بودم که صداى مناجات و نالهاى به گوش من رسید، و غیر از من هم در این مسجد تاریک، احدى نبود.
این صدا از ضلع شمالى، وسط دیوار مسجد، درست در مقابل و روبروى مقام مُطَهّر حضرت امام زمان عجّل الله تعالى فَرَجه شروع شد؛ و به طورى جذَّاب، و گیرا، توأم با سوز و گداز و ناله، و أشعار عربى، و فارسى و مناجات ها، و دعاهاى عالیة المضامین بود که بکلّى حال ما را و ذهن ما را متوجه خود نمود. من نتوانستم یک لقمه از نان بخورم؛ و دستمال همینطور باز مانده بود، و نتوانستم بخوابم و استراحت کنم؛ و نتوانستم به نماز شب و دعا و ذکر و فکر خود بپردازم. و همینطور متوجّه و منصرف به سوى او بودم.
صاحب صدا ساعتى گریه و مناجات داشت؛ و سپس ساکت مى شد. قدرى مى گذشت، دوباره مشغول خواندن و درد دل کردن مى شد؛ باز آرام مىگرفت. و سپس ساعتى مشغول مى شد؛ و آرام مى گرفت. و هر بار که شروع مى کرد به خواندن؛ چند قد مى جلوتر مى آمد؛ بطورى که قریب به أذان صبح که رسید؛ در مقابل مقام مطهّر امام زمان أرواحنا فداه رسیده بود. در این حال خطاب به حضرت نموده؛ و پس از گریه طولانى، و سوز و ناله شدید و دلخراشى، این اشعار را با تخاطب و گفتگوى با آن حضرت خواند:
ما بدین در نه پى حشمت و جاه
آمدهایم
از بد حادثه اینجا به پناه
آمدهایم
رهرو منزل عشقیم و ز سرحدّ عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه
آمدهایم
سبزه خطّ تو دیدیم و ز بستان بهشت
به طلبکارى این مِهر گیاه
آمدهایم
با چنین گنج که شد خازن او روح
امین
به گدایى به در خانه شاه آمدهایم
لنگر حلم تو اى کشتى توفیق کجاست
که درین بحر کرم، غرق گناه
آمدهایم
آبرو مىرود اى أبر خطا شوى ببار
که به دیوان عمل نامه سیاه
آمدهایم
حافظ این خرقه پشمینه بینداز
که ما از پى قافله با آتشِ آه
آمدهایم
و دیگر ساکت
شد؛ و هیچ نگفت؛ و در تاریکى چندین رکعت نماز گزارد تا سپیده صبح دمید. آنگاه نماز
را به جاى آورده، و مشغول به خود در تعقیبات، و ذکر و فکر بود تا آفتاب دمید. آن
وقت برخاست و از مسجد خارج شد. و من تمام آن شب را بیدار بودم؛ و از همه کار و بار
خود واماندم؛ و مات و مبهوت وى بودم.
ما بدین در نه پى حشمت و جاه آمدهایم |
از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم |
|
رهرو منزل عشقیم و ز سرحدّ عدم |
تا به اقلیم وجود این همه راه آمدهایم |
|
سبزه خطّ تو دیدیم و ز بستان بهشت |
به طلبکارى این مِهر گیاه آمدهایم |
|
با چنین گنج که شد خازن او روح امین |
به گدایى به در خانه شاه آمدهایم |
|
لنگر حلم تو اى کشتى توفیق کجاست |
که درین بحر کرم، غرق گناه آمدهایم |
|
آبرو مىرود اى أبر خطا شوى ببار |
که به دیوان عمل نامه سیاه آمدهایم |
|
حافظ این خرقه پشمینه بینداز |
که ما از پى قافله با آتشِ آه آمدهایم |
چون خواستم از مسجد بیرون شوم؛ از سر خدمه آنجا که اطاقش خارج از مسجد، و در ضلع شرقى بود پرسیدم: این شخص که بود؟ آیا شما او را مى شناسید؟
گفتند: آرى! این مردى است به نام سیّد احمد کربلائى. بعضى از شبهاى خلوت که در مسجد کسى نیست مى آید؛ و حال و وضعش هم همینطور است که دیدید.[1]
[1] طباطبایى، محمد حسین، توحید علمى و عینى در مکاتیب حکمى و عرفانى، 1جلد، علامه طباطبایى - مشهد مقدس، چاپ: دوم.