طریق فلاح

مباحث معرفتی ، بصیرتی ،قرآنی ، اجتماعی و...

مباحث معرفتی ، بصیرتی ،قرآنی ، اجتماعی و...

بسم الله الرحمن الرحیم
با نام و یاد خداوند حاضر و ناظر این بلاگ جهت ترویج و تبلیغ مباحث معرفتی و بصیرتی ایجاد شده است امیدوارم که مفید فایده باشد

خدایا چنان کن سر انجام کار
تو خوشنود باشی و ما رستگار

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۳ فروردين ۹۵، ۲۲:۱۲ - طاها میرویسی
    :)

امتحانات امیر المومنین علیه السلام

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۵۶ ق.ظ

شیخ بزرگوار صدوق قدس سره‏[1] در کتاب خصال باسناد خود از محمد بن‏ حنفیه، و نیز از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده است که:

پس از وقعه نهروان روزى حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در مسجد کوفه تشریف داشتند، رأس الیهود وارد شد و عرضه داشت: میخواهم چیزهائى از شما بپرسم که آنها را نداند مگر پیغمبر یا وصى پیغمبر، آن حضرت فرمود: هر چه میخواهى بپرس، عرضه داشت:

ما در کتب خوانده‏ایم که چون خداوند پیغمبرى مبعوث نماید بوى امر نماید که از اهل بیت خود کسى را اختیار نماید که بعد از او بامر امت قیام نماید، و خود باحکام وى عمل نماید، و اینکه خداوند اوصیاء را، هم در حال حیات انبیاء و هم بعد از وفات ایشان‏

برنامه سعادت (ترجمه کشف المحجة لثمرة المهجة)، ص: 266

امتحان نماید، پس مرا خبر ده که چند مرتبه در حال حیات و چند مرتبه بعد از وفات انبیاء خداوند اوصیاء را امتحان نماید؟ و آخر کار اوصیاء بکجا انجامد؟

حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام او را قسم داده و فرمود: اگر ترا خبر دهم آیا قبول نمائى و اسلام آورى؟ عرضه داشت قبول نمایم و اسلام آورم. فرمود: همانا خداوند اوصیاء را در حال حیات انبیاء بهفت چیز، و پس از وفاتشان در هفت موضع امتحان نماید، تا صبر و محنت ایشان معلوم گردد و عاقبت آنان ختم بسعادت شده و بانبیاء ملحق گردند.

رأس الیهود عرضه داشت: درست فرمودید، اینک بفرمائید که خداوند شما را در حال حیات محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلّم و بعد از وفات او چند مرتبه امتحان نموده، و آخر کار شما چه خواهد بود؟

پس آن حضرت دست ویرا گرفته و فرمود: برخیز تا از اینجا بیرون رویم و ترا به آن چه سؤال کردى خبر دهم، جمعى از اصحاب آن حضرت عرضه داشتند: یا امیر المؤمنین ما را نیز خبر ده، فرمود: ترسم قلوب شما ظرفیت آن را نداشته باشد و تحمل آن ننمائید، عرض کردند: براى چه؟ فرمود: براى امورى که از بسیارى از شما بروز نموده است، پس مالک اشتر عرضه داشت: یا امیر المؤمنین ما را خبر ده، بخدا قسم ما میدانیم که در روى زمین وصى پیغمبر غیر از تو کسى نیست، و پیغمبر ما خاتم پیغمبران است، و طاعت تو مثل طاعت پیغمبر بر ما لازم و واجب است.

پس آن حضرت نشست و فرمود: اى برادر یهودى، خداوند مرا در حال حیات پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله و سلّم در هفت موضع امتحان نمود و مطیع و فرمان برادرم یافت، رأس الیهود عرضه داشت آن مواضع را بیان فرمائید.

امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: اما اول آنها، این بود که چون خداوند رسول خود را مبعوث فرمود، بزرگ و کوچک فرزندان عبد المطلب را بوحدانیت خدا و رسالت خود دعوت نمود، و آنان امتناع ورزیده و از حضرتش دورى نمودند، سایر مردم نیز با حضرتش‏

برنامه سعادت (ترجمه کشف المحجة لثمرة المهجة)، ص: 267

دشمنى نموده و مخالفت ورزیدند.

و من به تنهائى در حالى که از حیث سن کوچکترین اهل بیت خود بودم دعوت آن حضرت را اجابت نموده و با یقین کامل در مقام اطاعت و متابعت حضرتش برآمدم، و سه سال تمام در همه روى زمین کسى که نماز بخواند، و آنچه را که آن حضرت آورده بود قبول نماید غیر از من و خدیجه بنت خویلد احدى نبود، پس روى باصحاب خود نموده فرمود:

آیا چنین نیست؟ عرضه داشتند: بلى یا امیر المؤمنین چنین است که فرمودید.

پس از آن فرمود اما دویم اى برادر یهودى، همانا قریش همیشه در مقام قتل رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم بودند تا در آخر در دار الندوه اجتماع نمودند در حالتى که شیطان هم بصورت اعور ثقیف حاضر شده بود، و بنا بر آن گذاشتند که از هر قبیله از قریش یکنفر انتخاب نموده و در وقت خواب بر حضرتش حمله نموده و یک مرتبه شمشیرها را بر وى فرود آورده و بقتلش رسانند، که همه در قتلش شریک باشند و خون حضرتش بهدر رود.

پس جبرئیل بآن حضرت خبر داد و امر بخروج از مکه‏اش نمود، و آن حضرت مرا خبر داده و امر فرمود که در بستر او بخوابم و جان خود فدایش نمایم که حضرتش نجات یافته و بسلامت بماند، و من با کمال رضایت و خرسندى در مقام اطاعت بر آمده و بجاى حضرتش خوابیدم و او خود تشریف برد، و قریش در حالى که یقین داشتند که آن حضرت را خواهند کشت بخانه هجوم آوردند، و من با شمشیر برهنه قیام نموده و آنان را را از خود دور نمودم، پس روى باصحاب خود نموده و فرمود: آیا چنین نیست؟ عرضه داشتند: بلى یا امیر المؤمنین چنین است که فرمودید، پس از آن فرمود: اما سیم اى برادر یهودى همانا دو پسران ربیعه (عتبة و شیبه) و پسر عتبه (ولید) که از شجعان قریش بودند در جنگ بدر مبارز طلبیدند و احدى از قریش جرات مبارزه با آنان را ننمود، و رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم مرا و دو رفیق مرا (حمزة بن عبد المطلب و عبیدة بن حارث بن عبد المطلب) برانگیخت در حالتى که من از حیث سن از اصحاب خود

برنامه سعادت (ترجمه کشف المحجة لثمرة المهجة)، ص: 268

کوچکتر و کم‏تجربه‏تر بجنگ بودم، پس خداوند بدست من ولید و شیبه را کشت، غیر از شجاعان دیگرى که از قریش بدست من کشته و اسیر شدند، که آنان که بدست من کشته و اسیر شدند بیش از آنان بودند که بدست باقى اصحاب کشته و اسیر شدند و پسر عموى من (عبیدة بن حارث) در آن روز شهید شد، پس روى باصحاب خود نموده و فرمود: آیا چنین نیست؟

عرضه داشتند: بلى یا امیر المؤمنین چنین است که فرمودید.

پس از آن فرمود: اما چهارم اى برادر یهودى، همانا اهل مکه و قریش با قبایل عرب متفق شده و در مقام خون‏خواهى کشته‏شده‏گان خود در بدر بر آمدند و در احد با ما روبرو شدند و مثل یک مرد جنگى بما حمله‏ور شدند، و جمعى از مسلمانان بدرجه شهادت رسیدند و باقى مانده همه فرار کرده و بخانه‏هاى خود پناهنده شدند، در حالتى که میگفتند پیغمبر و اصحاب او کشته شدند، و من به تنهائى با رسول خدا مانده و حضرتش را نصرت میکردم، تا اینکه خداوند مشرکین را مخذول نموده و بسوى مکه برگشتند، و من در پیش روى رسول خدا هفتاد و چند زخم برداشته بودم که از آنها است این و این، و رداى خود را بر کنار نموده و دست مبارک بجاى زخم‏ها میکشید، پس روى باصحاب خود نموده و فرمود آیا چنین نیست؟ عرضه داشتند: بلى یا امیر المؤمنین چنین است که فرمودید:

پس از آن فرمود اما پنجم اى برادر یهودى، همانا قریش و تمام عرب متحد شده و پیمان بستند که از جنگ بر نگردند تا اینکه رسول خدا و ما طایفه عبد المطلب را بقتل رسانند، و مسلح و مکمل در کنار مدینه فرود آمدند در حالتى که یقین داشتند که بمقصود خود خواهند رسید، و جبرئیل رسول خدا را آگاه نمود، و آن حضرت در اطراف خود خندقى کنده و مهیاى جنگ شد، پس ما را محاصره نموده و رعد و برقى برپا کرده بودند، و رسول خدا آنان را بحق، و رحم سوگند داد اعتنا نکرده و بر عناد و سرکشى خود افزودند، و فارس و شجاع عرب عمرو بن عبد ودّ مثل شتر مست بهیجان آمده و رجز میخواند و مبارز میطلبید، و احدى جرات مبارزه با او را نداشت، تا اینکه رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم مرا برانگیخت‏

برنامه سعادت (ترجمه کشف المحجة لثمرة المهجة)، ص: 269

و بدست خود عمامه بر سرم بست، و شمشیر خود را بمن عنایت فرمود، همین شمشیر حاضر و دست خود را بذو الفقار زد، پس من در مقابل او حاضر شدم در حالتى که زنان مدینه براى من از عمرو بن عبد ودّ گریان بودند، و خداى مرا بر او نصرت داد و بدست من بقتلش رساند، در حالتى که عرب احدى را همانند او نمیدانست، و این ضربت را بر من وارد آورد، و بدست مبارک بفرق سر خود اشاره فرمود، پس خداوند آنان را براى آنچه از من واقع شد منهزم نمود و فرار را بر قرار اختیار نمودند، پس روى باصحاب خود نموده و فرمود: آیا چنین نیست؟ عرضه داشتند: بلى یا امیر المؤمنین چنین است که فرمودید.

پس از آن فرمود اما ششم اى برادر یهودى، همانا با رسول خدا وارد شهر اصحاب تو خیبر شدیم، در حالتى که مردانى از یهود و شجاعانى از قریش و غیر آنان سواره و پیاده مثل کوه، همه مکمل و مسلح در محکم‏ترین قلعه‏ها با ما روبرو شده و مبارز میطلبیدند، و هر کس با آنان روبرو میشد بقتلش میرساندند، تا اینکه چشم‏ها از ترس سرخ شده و بحدقه فرو رفت، و هر کس بفکر جان خود بود، و بمن متوسل شده و میگفتند یا ابا الحسن بفریاد برس، تا اینکه رسول خدا مرا برانگیخت و بجنگ آنان فرستاد، پس بر آنان حمله نموده و هر کس با من روبرو شد بقتلش رساندم، و مثل شیر ژیان بر آنان حمله‏ور شده تا اینکه همه فرار نموده و بقلعه محکم خود پناه بردند، پس در قلعه را بدست خود از جاى کنده و به تنهائى وارد قلعه شده و هر یک از مردان آنان که در مقابل من آمده بقتلش رساندم، و زنان آنان را اسیر نمودم تا اینکه به تنهائى قلعه را فتح کردم، در حالتى که در آن قلعه محکم غیر از خداوند متعال احدى مددکار نداشتم، پس روى باصحاب خود نموده و فرمود: آیا چنین نیست؟

عرضه داشتند: بلى یا امیر المؤمنین چنین است که فرمودید.

پس از آن فرمود: اما هفتم اى برادر یهودى، همانا رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم چون قصد فتح مکه نمود در مقام اتمام حجت برآمده و نامه نوشته و آنان را از عذاب خداوند ترسانیده و وعده عفو و بخشش داده و بمغفرت پروردگار امیدوارشان نمود، و در آخر نامه سوره برائة

برنامه سعادت (ترجمه کشف المحجة لثمرة المهجة)، ص: 270

را مرقوم داشتند که بر آنان قرائت شود، و آن را بر تمام اصحاب عرضه داشت که بمکه برده و بر مشرکین قرائت نمایند، و احدى اقدام نکرده و زیر بار نرفت.

چون آن حضرت این بدید مردى از ایشان را بخصوص طلبیده و امر فرمود که این کار را انجام دهد، در این حال جبرئیل نازل شده و عرضه داشت: نمیرساند آن را مگر تو یا کسى که از تو بوده باشد، پس آن حضرت مرا امر فرمود که نامه حضرتش و سوره برائة را بمکه برده و بر اهل آن قرائت نمایم، پس من بسوى مکه روانه شدم در حالتى که هر یک از اهل مکه اگر قدرت داشتند، هر قطعه از بدن مرا بالاى کوهى میگذاشتند اگر چه بقیمت جان و مال و زن و فرزندشان تمام شود، و من بى‏ترس و هراس رسالت آن حضرت را انجام داده و نامه و سوره برائة را بر آنان قرائت کردم، پس روى باصحاب خود نموده و فرمود: آیا چنین نیست؟ عرضه داشتند: بلى یا امیر المؤمنین چنین است که فرمودید.

پس از آن فرمود: اى برادر یهودى، این مواردى بود که پروردگار در حال حیات رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم مرا بآنها امتحان فرمود، و مرا مطیع و فرمان‏بردار یافت که براى احدى غیر از من نبوده است، پس اصحاب عرضه داشتند: یا امیر المؤمنین راست فرمودى همانا خداوند ترا بقرابت و برادرى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم فضیلت داده است، و مقام ترا نسبت بآن حضرت مقام هارون از موسى قرار داده است، و آنچه را که بیان نمودى بیش از آن را براى تو ذخیره کرده است که براى احدى از مسلمانان نیست.

یا امیر المؤمنین اینک آنچه را که خداوند بعد از رسول خود ترا بان امتحان نموده و بر آن صبر کردى بیان فرما، و اگر بخواهیم خود توانیم بیان نمود؛ زیرا که براى ما ظاهر و روشن است، لکن دوست داریم که از زبان درربار خود شما بشنویم.

پس آن حضرت فرمود: اى برادر یهودى، همانا خداوند عز و جل بعد از وفات رسول خود مرا در هفت موطن امتحان نمود، و بدون تزکیه نفس مرا صبور و بردبار یافت.

اما اول آنها اى برادر یهودى، در اثر شدت علاقه و انسى که من با رسول خدا

برنامه سعادت (ترجمه کشف المحجة لثمرة المهجة)، ص: 271

صلى اللَّه علیه و آله و سلّم از جهت دین و دنیا داشتم، در وفات آن حضرت چنان مصیبتى بر من وارد شد که اگر بر کوه‏ها وارد میشد گمان ندارم که تحمل آن توانستن نمود.

و مردم در آن حال مختلف بودند، اما بنى عبد المطلب از شدت جزع و فزع خوددار و مالک خود نبودند؛ بلکه جزع و فزع و بزرگى مصیبت صبر و عقل آنان را ربوده بود، و اما سایر مردم گروهى تسلیت داده و امر بصبر میکردند، و گروهى در گریه و زارى شریک بودند.

و من خود را بصبر و بردبارى وادار نمودم، و به آن چه حضرتش امر فرموده بود از تجهیز و تکفین و صلاة و دفن آن حضرت، و جمع نمودن قرآن اشتغال ورزیدم، که نه اشک چشم و نه اندوه و بزرگى مصیبت هیچ یک مرا از انجام وظیفه باز نداشت؛ تا اینکه حق خدا و رسول را اداء نمودم، پس روى باصحاب خود نموده و فرمود: آیا چنین نیست؟ عرضه داشتند: بلى یا امیر المؤمنین چنین است که فرمودى.

پس از آن فرمود: اما دویم اى برادر یهودى، همانا رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم در حال حیات خود مرا بر تمام امت امارت داده و از تمام حاضرین بیعت گرفته و امر باطاعت از من فرمود، و حاضرین را امر فرمود که بغائبین برسانند، و من هرگز خیال نمیکردم که کسى در این امر با من در مقام نزاع و معارضه برآید.

و در مرض موت امر فرمود که لشکرى که در تحت امارت اسامة بن زید قرار داده بود بطرف مقصد حرکت نمایند، و هیچ یک از قبایل عرب، و اوس، و خزرج، و سایر مردمانى که خوف نقض عهد و مخالفت با من در آنان بود، و هیچ یک از آنان که با من دشمنى داشتند که پدر یا برادر یا خویشان آنان را بقتل رسانده بودم، باقى نگذاشت مگر اینکه همه را در جیش اسامه قرار داد، و هم چنین مهاجرین و انصار و سایر مسلمانان و مؤلفة القلوب و منافقین را همه را در آن جیش قرار داد؛ تا اینکه راه براى من صاف باشد، و از احدى چیزى بر خلاف من صادر نگردد، تا جایى که آخر کلام آن حضرت راجع بامر امت‏

برنامه سعادت (ترجمه کشف المحجة لثمرة المهجة)، ص: 272

این بود که؛ جیش اساسه را انفاذ دارید و احدى تخلف نورزد، و در این کار بسیار تأکید فرمود، با همه اینها پس از آن حضرت ناگهان دیدم که گروهى در مقام مخالفت برآمده و با عجله امیر خود را رها نموده و از جیش اسامه بازگشتند، و بحل عقدى که رسول خدا نموده بود و نقض عهدى که خدا و رسول بر گردن آنان قرار داده بودند شتافتند، و آن را براى خود قرار دادند، و بدون اینکه احدى از اولاد عبد المطلب را شریک قرار دهند، یا بآنان مراجعه نمایند این کار را انجام دادند، در حالتى که من بامر غسل و کفن و دفن رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم مشغول بودم، که از اهم امور دین و دنیا بود.

اى برادر یهودى، این کار، با آن مصیبت بزرگ و فاجعه جانگداز بزرگترین مصیبتى بود که بر قلب من وارد آمد، پس بر همه این مصیبتها که هر یک پس از دیگرى بسرعت بمن روى آور شد صبر نمودم، پس روى باصحاب خود نمود و فرمود: آیا چنین نیست؟ عرضه داشتند: بلى یا امیر المؤمنین چنین است که فرمودید.

پس از آن فرمود: اما سیم اى برادر یهودى، همانا آن کس که بعد از رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم قیام نموده و متصدى امر شد در تمام ایام خلافت خود از من عذر میخواست و آنچه را که مرتکب شده بود بگردن دیگران میانداخت، و از من حلیت میطلبید، و من با خود میگفتم: ایام او سپرى شود، و بدون اینکه در اسلام که تازه عهد بجاهلیت است نزاعى واقع شود و اختلافى پدید آید حقى که خدا براى من قرار داده است بمن برگردد.

و گروهى از اصحاب محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلّم که نسبت بخدا و رسول و قرآن و دین پایدار بودند مکرر نزد من آمده و مرا بقیام براى اخذ حق خود دعوت نمودند، و در نصرت و یارى من تا پاى جان حاضر بودند، و من میگفتم: باید صبر کرد شاید خداوند بدون نزاع و خون ریزى حق مرا بمن برگرداند.

و همانا بسیارى از مردم بشک افتادند، و کسانى در امر خلافت طمع کردند که اهلیت آن را نداشتند، و هر قومى گفتند: باید از ما امیرى بوده باشد، و این نبود مگر براى اینکه‏

برنامه سعادت (ترجمه کشف المحجة لثمرة المهجة)، ص: 273

غیر من متصدى امر خلافت شد، پس دیگران نیز در آن طمع نمودند.

با این حال چون وفات وى نزدیک شد کار را برفیق خود واگذار نمود، و با من همان معامله شد که روز اول نمودند، که آنچه خداوند براى من قرار داده بود از من ربودند.

پس گروهى از اصحاب محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلّم نزد من آمده و مثل روز اول بقیام براى اخذ حق خود ترغیب و تحریصم نمودند. و من همان جواب اول را دادم که باید صبر کرد و کار را بخدا واگذار نمود.

و این کار براى ترس از این بود که گروهى که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم بنرمى و حسن اخلاق در جایى، و شدت و سختى در جاى دیگر، و با بذل مال در جایى و با شمشیر در جاى دیگر متحد و متفقشان نموده فانى شده و از بین بروند، آن اتحاد و اتفاقى که در حالتى بدست آمده بود، که وقتى که مردم در کمال خوشى و سیر و سراب و داراى همه چیز بودند، خانه‏هاى ما آل محمد نه درى داشت و نه سقفى، و نه پرده مگر از جریده خرما و امثال آن، و داراى لباس و فراشى نبودیم بحدى که یک پارچه لباس را بیشتر از ما براى اداء نماز دست بدست نموده و بنوبت میپوشیدند، و عموما شب و روز را بگرسنگى بسر میبردیم.

و با این حال که وصف شد چه بسا از غنایم، سهمى بما میرسید که خداوند براى ما قرار داده بود، و رسول خدا آن را بر صاحبان مال و نعمت ایثار میفرمود؛ که تالیف قلوب آنان نموده و بسوى اسلام جلبشان نماید، و من اولى و احقم که میان گروهى که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم باین نحو زیر پرچم اسلام جمعشان نموده تفرقه نیاندازم؛ زیرا که اگر من قیام نموده و آنان را بیارى خود دعوت مینمودم، از دو حال خارج نبود؛ یا اجابتم میکردند در این حال چون در اقلیت بودند بقتل میرسیدند، یا اجابتم نکرده و از اطاعتم سرپیچى میکردند، در این حال کافر میشدند؛ زیرا که میدانستند که مقام و منزلت من نسبت برسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم مقام هارون است بموسى، پس بآنان میرسید آنچه بقوم موسى رسید.

برنامه سعادت (ترجمه کشف المحجة لثمرة المهجة)، ص: 274

پس دیدم که خشم خود فرو بردن، و نفس را در سینه حبس کردن، و صبر و بردبارى نمودن، تا خدا فرج رساند، یا به آن چه مقدر است حکم فرماید براى من بهتر، و براى گروهى که وصف کردم اصلح است، (و کان امر اللّه قدرا مقدورا) و اى برادر یهودى، اگر ترس از آنچه بیان کردم نبود، و قیام نموده و طلب حق خود کرده بودم هر آینه من اولى و احق بودم از آنان که آن را طلب نمودند؛ زیرا که همه میدانند که من از حیث عشیره از همه برتر، و از حیث حجة و برهان از همه بالاتر بوده، و مناقب و سوابق من در اسلام از همه بیشتر، و قرابت من برسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم از همه نزدیک‏تر بود، علاوه بر وصیت پیغمبر که براى احدى عذرى باقى نگذاشته بود، و علاوه بر بیعتى که از زمان آن حضرت بگردن آنان بود.

و رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم وفات کرد در حالتى که مقام ولایت در دست آن حضرت و در خانه آن حضرت بود نه در دست و خانه آنان که متصدى آن شدند، و اهل بیت آن حضرت که آیه تطهیر در شأن ایشان نازل شده در تمام خصال و صفات اولى از دیگران بودند، پس روى باصحاب خود نموده و فرمود: آیا چنین نیست؟ عرضه داشتند: بلى یا امیر المؤمنین چنین است که فرمودید.

پس از آن فرمود: اما چهارم اى برادر یهودى، همانا آن کس که پس از رفیق خود متصدى امر شد با من در کارها مشورت میکرد، و در مشکلات بمن مراجعه مینمود، و برأى من عمل میکرد، و من و اصحاب من گمان نداشتیم که بعد از وى کس دیگرى در این امر طمع نماید، و من امید داشتم که بزودى حق مرا بمن خواهد برگرداند.

تا اینکه بدون سابقه مرضى مرگ او رسید، و بدون اقدام قبلى امر را از من برگرداند، و گروهى را نام برد که من ششم آنان بودم، و اصلا از قرابت و سوابق من نامى نبرد، با اینکه هیچ یک از آنان سابقه مرا نداشته و با من برابر نبودند، پس امر را شورى قرار داد، و دستور داد که اگر بامر او عمل نکنند هر شش نفر را گردن بزنند، و اى برادر

برنامه سعادت (ترجمه کشف المحجة لثمرة المهجة)، ص: 275

یهودى صبر بر این امر براى من کافى بود.

پس من در مدتى که معین کرده بود حجت را بر آنان تمام کرده و سوابق خود و عهد رسول خدا را بیادشان آوردم؛ لکن حب ریاست و جاه و رکون بدنیا وادارشان نمود که بگذشته‏گان خود اقتدا نموده و آنچه براى آنان نبود بدست آورند، و چون با یکنفر از آنان در خلوت ملاقات میشد و عاقبت امر را بیادش مى‏آوردم از من تقاضا میکرد که امر را بعد از خود براى او قرار دهم، و چون نزد من غیر از حق و عمل بقرآن و وصیت رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم نیافته و بآرزوى خود نرسیدند، ناچار مردى از آنان کار را از من برگرداند و به پسر عفان که نه با وى و نه با دیگران مساوى بود، و نه داراى مناقبى بود که خداوند رسول خود و اهل بیت او را بآنها گرامى داشته است، واگذار نمود.

و بزودى از کردار خود پشیمان شده و اظهار ندامت نمود و هر یک دیگرى را ملامت مینمودند و طولى نکشید که او را تکفیر نموده و از وى تبرى جستند، او هم نزد اصحاب رفته و از بیعت خود استقاله، و از کارهاى خود توبه مینمود.

و اى برادر یهودى، این کار از فظیع‏ترین کارهائى بود که نسبت بمن واقع شد که وصف آن نتوان نمود، و جاى آن داشت که بر آن صبر نتوان کرد، لکن چاره جز صبر کردن نبود، و من بر تمام این امور صبر نموده و همه این ناگواریها را تحمل کردم و باقى شش نفر از همان اوائل امر نزد من آمده و اظهار ندامت کرده و از من تقاضا میکردند که ابن عفان را خلع نموده و بر علیه او قیام نمایم و حق خود را بازستانم، و وعده کمک هم میدادند.

و بخدا قسم اى برادر یهودى، مرا از این کار منع نکرد مگر همانى که قبلا بیان نمودم، با اینکه میدانستم که اگر قیام نمایم و آنان را براى یارى خود دعوت بمرگ نمایم قبول میکردند، و خود من هم هرگز از مرگ هراس نداشته‏ام، و گذشته‏گان و حاضرین میدانند که مرگ در نزد من بمنزله آب سرد خوشگواریست براى شخص عطشان‏

برنامه سعادت (ترجمه کشف المحجة لثمرة المهجة)، ص: 276

در هواى بسیار گرم.

و همانا من و عمویم حمزه و برادرم جعفر و پسر عمم عبیده با خدا و رسول عهد و پیمانى داشتیم که بان وفا نمودیم، و آنان بر من سبقت گرفتند، و من براى آنچه خداوند مقدر فرموده است باقى مانده‏ام، و این آیه شریفه در شأن ما نازل شده است: من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا (سوره احزاب (33) آیه 23 یعنى از مؤمنین مردانى هستند که راست گردانیدند آنچه را بر آن با خدا پیمان بسته بودند پس از ایشان کسى است که بسر آورده مدتش را و از ایشان کسى است که انتظار میکشد و تغییر ندادند تغییر دادنى) که مراد حمزه و جعفر و عبیده هستند که مدتشان بسر آمد، و بخدا قسم منم منتظر و تبدیل ندادم تبدیل دادنى.

و من در باره پسر عفان ساکت نشسته و در کار او دخالت نکردم؛ زیرا که او را امتحان نموده و اخلاق او را میدانستم که هرگز از کارهاى خود دست برندارد؛ تا اینکه اجانب و اقارب بر قتل و خلع او اجتماع نمایند، پس صبر کرده و در باره او حتى بکلمه لا و نعم نیز تلفظ نکردم.

پس از وى مردم بر من هجوم آورده (و با من بیعت کردند) در حالتى که خدا میداند که من از این کار کراهت داشتم؛ زیرا که من بآنچه بآن عادت کرده بودند از تصرف در اموال مسلمانان، و استفاده کردن از قبل او (عثمان) و تکبر، و سرکشى در زمین، معرفت داشتم، ترک عادت هم بسیار سخت است، و چون آنچه خواستند نزد من نیافتند بناى عذرتراشى را گذاشته و هر روز به بهانه متوسل میشدند، پس روى باصحاب خود نموده و فرمود: آیا چنین نیست؟ عرضه داشتند: بلى یا امیر المؤمنین چنین است که فرمودید.

پس از آن فرمود: و اما پنجم اى برادر یهودى، همانا آنان که با من بیعت کردند

برنامه سعادت (ترجمه کشف المحجة لثمرة المهجة)، ص: 277

چون در پیش من بآنچه طمع داشتند دست نیافتند، آن زن (عایشه) را بر خلاف من برانگیخته و بر شتر سوارش نموده و بیابانها را پیمودند، و سگان حوئب بر وى پارس کردند (چنان که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم خبر داده بود) و هر ساعت علامت ندامت براى ایشان ظاهر میشد، تا اینکه بشهرى وارد شدند که دستهاى اهل آن کوتاه، و ریشهاى آنان دراز، و عقلهاى آنان کم، و اندیشه‏هاى آنان علیل، و مجاور بیابان، و وارد بر ساحل دریا بودند، پس آنان را تحریک نموده تا اینکه کورکورانه و بغیر فهم و علم، بر خلاف ما قیام نموده و بروى ما شمشیر کشیدند.

و من در میان دو حالت متباین که هر دو بر خلاف میل من بود گرفتار شده بودم؛ زیرا که با گروهى روبرو شده بودم که اگر از آنان دست باز میداشتم تعقل نکرده و از کردار خود باز نمى‏ایستادند، و اگر دست باز نداشته و بر خلاف آنان قیام میکردم در آنچه بر خلاف میل من بود و از آن کراهت داشتم وارد میشدم، ناچار در مقام اتمام حجت برآمده و آن زن را برجوع بخانه خود دعوت نموده، و با آنان که ویرا آورده بودند احتجاج و مناظره نموده و بوفاء بیعت و نقض نکردن عهد الهى دعوتشان کردم، پس بعضى پشیمان شده و بازگشت نمودند لکن بقیه بر جهل خود افزوده و بر ضلالت خود ادامه دادند، ناچار در مقام مبارزه برآمده و آتش جنگ شعله‏ور شد که عاقبت بضرر آنان تمام شد، که گروهى بقتل رسیده و بقیه بهزیمت رفته و بحسرت و ندامت گرفتار شدند و خداوند مرا ظفر داد، و خود براى من بر آنان گواه است.

و من در این کار ناچار بودم؛ زیرا که اگر خوددارى نموده و دست از آن باز میداشتم هر آینه آنان را بر غارت‏گرى و خون‏ریزى، و حکومت دادن بزنان ناقص عقل و ناقص حظ بعادت رومیان و ملوک سبا، اعانت و کمک کرده بودم، پس روى باصحاب خود نموده و فرمود:

آیا چنین نیست؟ عرضه داشتند بلى یا امیر المؤمنین چنین است که فرمودید.

پس از آن فرمود و اما ششم اى برادر یهودى همانا امر حکم قرار دادن و جنگ با

برنامه سعادت (ترجمه کشف المحجة لثمرة المهجة)، ص: 278

معاویه است، پسر زن جگرخوار، آزاد شده پسر آزاد شده، معاند خدا و رسول و مؤمنین از روز اول بعثت تا روز فتح مکه، روزى که براى من بیعت گرفته شد، و بعد از آن هم در سه موطن از آنان بیعت گرفته شد، و پدر او اول کسى بود که بامارت مؤمنین بر من سلام کرد، و کسى بود که مرا ترغیب و تحریص میکرد که قیام نمایم و حق خود را از آنان که بر من تقدم جستند بگیرم.

و عجب‏تر از همه اینکه چون دید که پروردگار حق مرا بمن برگرداند و آن را در محل خود قرار داد، و طمع او از اینکه چهارمین خلیفه گردد قطع شد، عاصى پسر عاص (عمر بن العاص) را بر علیه من برانگیخت و بوعده حکومت مصر بسوى خود کشانید، و حال اینکه حرام است بر او که بیش از حق خود درهمى از اموال مسلمین اخذ نماید، و بر زمام‏دار هم حرام است که درهمى بیش از حق او بوى بدهد، پس نکث عهد نموده و بر بلاد حمله‏ور شده و دست ظلم و تعدى گشوده و بغارت‏گرى پرداخت.

در این حال اعور ثقیف (مغیرة بن شعبه) نزد من آمده و اشاره کرد که او را بر بلادى که در تصرف داشت حکومتش دهم، و با وى بمدارا رفتار نمایم تا اینکه امر بر من مستقر گردد، و این کار براى دنیا اگر در پیش خداوند عذرى داشتم کار خوبى بود، پس با کسى که خیرخواه مسلمانان و مورد اعتماد من بود مشورت کردم و رأى او با اندیشه من در باره پسر زن جگر خوار موافق بوده و از اینکه او را ولایت دهم و دست او را در امر مسلمانان داخل نمایم منع و تحذیر نمود، و خداوند مرا نخواهد دید که گمراهان و ستمکاران را عضد و پشتیبان قرار دهم.

پس رسولانى بسوى او فرستاده و حجت را بر وى تمام کردم، و چون دیدم که در هتک محارم الهى اصرار دارد با مشورت اصحاب محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلّم از اهل بدر و بیعت رضوان و غیر ایشان از صلحاء مسلمانان و تابعین، براى جلوگیرى از جنایات او، قیام نموده و با اصحاب خود بسوى او متوجه شدم، و باز هم نامه‏ها ارسال و رسولانى فرستاده و برجوع بحق دعوتش‏

برنامه سعادت (ترجمه کشف المحجة لثمرة المهجة)، ص: 279

کردم، و او در جواب بر من تحکم نموده و آرزوها و شروطى نمود که نه خدا راضى بود و نه رسول خدا و نه مسلمانان.

از آن جمله در بعضى از نامه‏هاى خود نوشته بود که: گروهى از ابرار و نیکان اصحاب محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلّم را باو تسلیم نمایم که بقتلشان رساند، که از آنان بود عمار بن یاسر و کجا است مثل عمار، بخدا قسم هیچ گاه در حضور رسول خدا پنج نفر حاضر نبودیم مگر اینکه ششم آنان عمار بود، و اگر چهار نفر بودند پنجم آنان عمار بود، و در این کار خون عثمان را بهانه قرار داده بود، و حال اینکه بخدا قسم مردم را بقتل عثمان وادار نکرد مگر او و امثال او از اهل بیت او، اغصان شجره ملعونه در قرآن، و چون بخواسته‏هاى خود دست نیافت، با گروهى حمار صفت که نه داراى عقل بودند و نه بصیرت، بر علیه من قیام نموده و بجنگ با من برخاست، و امر را بر آن گروه مردم مشتبه کرده و بر خلاف واقع جلوه داد، و از دنیا بقدرى بآنان داد که بطرف خود متمایلشان نموده و متابعتش کردند.

ناچار پس از اتمام حجت بمبارزه پرداختم، در حالتى که پرچم رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم که همیشه خداوند حزب شیطان را بان مغلوب و منکوب میکرد در دست ما بود، و در دست او بود پرچم پدر خود که همیشه با رسول خدا با آن مبارزه و مقاتله مینمود.

و چون نصرت خدا را مشاهده کرد و مرگ را در پیش روى خود دید چاره غیر از فرار نیافت، ناچار بر اسب خود نشسته و پرچم ضلالت را بحرکت آورده و متحیر مانده بود که چه حیله و چاره بجوید.

در این حال به پسر عاص متوسل شده و بوى پناه برد، و پسر عاص برفع مصاحف و بلند کردن قرآنها بر نیزه‏ها اشاره کرده و گفت: همانا پسر ابى طالب و حزب او اهل بصیرت و رحمت هستند، و در اول امر ترا بکتاب خدا دعوت نمودند، اینک هم که آخر کار است ترا بان اجابت نمایند، و چون چاره ندید از وى متابعت نموده و قرآنها را بالاى علم‏ها نموده و بگمان خود بآنچه در آنست دعوت نمود.

برنامه سعادت (ترجمه کشف المحجة لثمرة المهجة)، ص: 280

پس قلوب باقى مانده اصحاب من بقرآنها متمایل شده و گمان کردند که پسر زن جگرخوار به آن چه دعوت میکند وفا خواهد کرد، ناچار بدعوت او گوش داده و همه او را اجابت کردند، و این کار در حالى بود که اخیار ایشان پس از جد و جهد و جهاد با دشمنان خدا با کمال بصیرت بدرجه شهادت رسیده بودند، و من اعلام کردم که این کار مکر و خدعه ایست از پسر عاص که براى نجات او بکار برده است، و گر نه آنان اهل قرآن نیستند و بوعده خود وفا نخواهند نمود، لکن حرف مرا قبول نکرده و امر مرا اطاعت ننمودند، تا کار بجائى رسید که بیکدیگر گفتند: اگر ما را اجابت نکند او را بعثمان ملحق نمائیم، و دست بسته تسلیم پسر هندش کنیم، و خدا داند که آنچه توانستم در مقام نصیحت برآمده و مطلب را براى آنان واضح و آشکار نمودم، حتى از آنان خواستم که بقدر دوشیدن شترى یا دویدن اسبى صبر و پایدارى نمایند، و هیچ یک از آنان اجابت نکرد مگر این شیخ- و بدست خود اشاره بمالک اشتر نمود- و گروهى از اهل بیعت من، و بخدا قسم که مرا مانع نشد از اینکه بجهاد ادامه دهم مگر ترس از اینکه این دو نفر کشته شوند- و اشاره بحسن و حسین علیهما السلام نمود- و نسل رسول خدا منقطع گردد، و مگر ترس از کشته شدن این دو نفر- و اشاره بعبد اللَّه بن جعفر و محمد بن حنفیه نمود- ناچار تن در داده و بر آنچه اراده کرده بودند صبر نمودم، علاوه بر آنچه در علم خداوند عز و جل گذشته بود.

و چون شمشیر از آنان برگرفتیم برأى خود حکم نموده، و قرآنها را به پشت انداختند، و من هرگز احدى را حکم قرار نداده، و به تحکیم آنان راضى نبودم؛ زیرا که خطائى بود واضح که شک و شبهه در آن راه نداشت، و چون امر را چنین دیدم خواستم مردى از اهل بیت خود را براى این کار معین نمایم که بفکر و عقل و دین او وثوق و اعتماد داشته باشم قبول نکردند، و هر کس را نام بردم و هر چه را خواستم پسر هند قبول نکرده و رد نمود؛ و این نبود مگر براى متابعت کردن اصحاب من از او، پس بخداى خود پناه برده و از آنان تبرى جسته و کار را از روى ناچارى بخود آنان واگذار نمودم‏

برنامه سعادت (ترجمه کشف المحجة لثمرة المهجة)، ص: 281

پس مردى را براى این کار اختیار کردند که پسر عاص با وى مکر و خدعه نموده و او را گول زد، که در شرق و غرب عالم ظاهر و آشکار شد، و گول خورده هم در مقام اظهار ندامت و پشیمانى برآمد، پس روى باصحاب خود نموده و فرمود: آیا چنین نیست؟ عرضه داشتند: بلى یا امیر المؤمنین چنین است که فرمودید.

پس از آن فرمود: اما هفتم اى برادر یهودى، همانا رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم با من عهد کرده بود که در اواخر عمر خود با گروهى از اصحاب خود مقاتله نمایم، که روزها روزه دار و شبها بعبادت ایستاده، و تلاوت کتاب نمایند، و در اثر مخالفت و محاربه با من از دین خارج شوند چنان که تیر از کمان خارج شود، که از آنها است ذو الثدیه، و بسبب مقاتله با آنان کار من بسعادت ختم شود، پس چون تعیین حکمین نمودند (و نتیجه آن را دیدند) از کرده خود پشیمان شده و یک دیگر را ملامت کردند، و براى خود عذرى نیافتند جز اینکه بگویند: لازم بود که امیر ما از ما پیروى ننموده و باندیشه خود عمل میکرد، و چون خطا کرده و از ما پیروى نمود کافر شد، و ریختن خون او براى ما حلال است، پس اجتماع نموده و از شهر خارج شدند و بصداى بلند «لا حکم الا للَّه» گویان شعار میدادند، و گروهى از آنان در نخیله و گروهى در حروراء اقامت نمودند، و گروهى از دجله گذشتند، و بهیچ مسلمانى بر نخوردند مگر اینکه بقتلش رساندند، ناچار بسوى دو گروه اول حرکت نموده و بطاعت خداوند دعوتشان نمودم، و چون امتناع نموده و نخواستند مگر شمشیر را امر را بخداوند واگذار نموده تا همه را بقتل رسانده و هلاکشان نموده، پس از آن بگروه سیم نامه‏ها نوشته و رسولانى فرستاده و به بازگشت بسوى حق دعوتشان نمودم، و با اینکه آنان از افراد عمده اصحاب من و اهل عبادت و زهد بودند امتناع ورزیده و نخواستند مگر آنچه را که آن دو گروه خواسته بودند، ناچار بدنبال آنان رفته و از دجله گذشتم، و مجددا رسولانى براى نصیحت و هدایت آنان فرستادم، و حجت را بوسیله این گروه هر یک پس از دیگرى بر آنان تمام کردم، و اشاره بسوى مالک اشتر،

برنامه سعادت (ترجمه کشف المحجة لثمرة المهجة)، ص: 282

و احنف بن قیس، و سعید بن قیس، و اشعث بن قیس کندى نمود، با این حال امتناع ورزیده و نخواستند مگر جنگ را، ناچار بان اقدام نمودم تا اینکه خداوند همه را که چهار هزار نفر بودند کشت، پس ذو الثدیه را در حضور جمع حاضر از میان کشتگان بیرون آوردم، که براى او پستانى بود مانند پستان زنان، پس روى باصحاب خود نموده و فرمود: آیا چنین نیست؟ عرضه داشتند: بلى یا امیر المؤمنین چنین است که فرمودید.

پس فرمود: اى برادر یهودى، من باین امور امتحان شده و بهمه وفا نموده و بر همه صبر کردم، و یک امتحان دیگر باقى است که نزدیک است واقع شود، پس همه حاضرین بگریه درآمده و عرضه داشتند: یا امیر المؤمنین آن را هم بیان فرمائید، فرمود: آن اینست که ریش من از خون سرم خضاب خواهد شد، پس ناله مردم در مسجد جامع بضجه و گریه بلند شد بحدى که خانه در کوفه نماند مگر اینکه اهل آن فزع‏کنان از خانه خارج شدند.

و رأس الیهود در همان ساعت بدست امیر المؤمنین علیه السّلام اسلام آورد، و در کوفه ماند تا آن حضرت بدرجه شهادت رسید، و ابن ملجم گرفتار شد، پس رأس الیهود آمده تا در حضور امام حسن علیه السّلام ایستاد و عرضه داشت: یا ابا محمد او را بکش که خدایش بکشد، من در کتبى که بر موسى علیه السّلام نازل شده است دیده‏ام که جرم این ملعون در نزد خداوند از جرم پسر آدم که برادر خود را کشت، و از جرم قدار پى‏کننده ناقه صالح عظیم‏تر و بزرگتر است.

(حدیث شریف با مختصر تلخیص از جلد نهم بحار الانوار (باب نادر فیما امتحن اللَّه به امیر المؤمنین) صفحه 300 چاپ امین الضرب نقل شده. فالحمد للَّه رب العالمین (شهیدى)

برنامه سعادت (ترجمه کشف المحجة لثمرة المهجة)، ص: 283

[2]

 

 

 

 



[1] ( 1) شیخ صدوق ابو جعفر محمد بن على بن حسین بن موسى بن بابویه قمى. شیخ الحفظه. و وجه الطائفه. و رئیس المحدثین. و داراى مصنفات زیادى است که از جمله کتاب شریف( من لا یحضره الفقیه) است که یکى از کتب اربعه معتبره نزد طایفه امامیه است. و شاگرد ثقة الاسلام کلینى صاحب کتاب شریف کافى و استاد شیخ مفید است. و او و برادر بزرگوارش حسین بن على بن بابویه ببرکت دعاى امام عصر ارواحنا فداه بدنیا آمدهاند. که پدر بزرگوارشان از نائب خاص آن حضرت حسین بن روح تقاضا کرد که از حضرتش بخواهد که دعا نماید خداوند پسرانى فقیه باو عنایت نماید. جواب آمد که بزودى ولدى مبارک که خدا بسبب او بمردم نفع رساند و اولاد دیگرى باو عنایت فرماید.

و بروایتى: دو ولد فقیه عنایتش فرماید. پس ببرکت دعاى آن حضرت بفضل عظیم نایل شده و برکات وجودش شامل حال انام گشته است.

وفاتش در سال 1381 در شهر رى واقع شده، و قبر شریفش نزدیک حضرت عبد العظیم در جایى که بنام وى معروف است( ابن بابویه) مزاریست معروف، و داراى ضریح و بقعه عالى است و این بنده ضعیف مکرر بزیارتش موفق شدهام.

از کرامات آن بزرگوار اینکه جسد مقدسش پس از حدود نه صد سال تازه مانده و پوسیده نشده است» چنان که در میان خواص و عوام معروف و یدا بید نقل نمودهاند، که ما در اینجا بنقل آنچه در کتاب( تنقیح المقال) است اکتفا نمائیم که میفرماید: بسند صحیح از عدل ثقه السید ابراهیم لواسانى طهرانى قدس سره براى من نقل کردند که: در اواخر صده سیزدهم هجرى سیل قبر او را خراب نموده و جسد شریفش نمایان شده بود، و او( لواسانى) از کسانى است که داخل قبر شده و دیده است که جسد شریف او صحیح و سالم و اصلا تغییر نکرده است، و رنگ حنا در محاسن و پاهایش نمایان بوده و کفن پوسیده شده و عنکبوت بر عورتش تنیده بوده است( انتهى ملخصا).

و همین مضمون را عالمین جلیلین آقاى حاج سید احمد لواسانى و آقاى حاج سید محمد صادق لواسانى از پدر بزرگوارشان عالم جلیل مرحوم حاج میرزا ابو القاسم لواسانى فرزندزاده عدل ثقه السید ابراهیم لواسانى( متوفى در سال 1309) براى این بنده ضعیف نقل نمودند.( شهیدى)

[2] ابن طاووس، على بن موسى، برنامه سعادت (ترجمه کشف المحجة لثمرة المهجة)، 1جلد، مرتضوى - تهران، چاپ: اول، بى تا.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۲/۱۹
عبد الله پورفلاحیان کوه کمری

نظرات  (۱)

جناب آقای کوه کمر ورود شما به عرصه مجازی را تبریک عرض مینماییم.یادتان باشد فضای مجاازی را از مظاهر فساد معرفی میکردید و ورد به آن را جائز نمی دانستید آیا گناه را در فضای مجازی پاک کردند؟
پاسخ:
سلام همیشه آشنا
مابراساس وظیفه اقدام به اینکار کردیم ودرآن زمان هم براساس وظیفه عمل میکردیم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">