زمان خانه نشینی احمدی نژاد دو مقاله نوشتم و او را نصیحت کردم
محمدعلی رامین: زمان خانه نشینی احمدی نژاد دو مقاله نوشتم و او را نصیحت کردم/می خواستم خود رامنفجرکنم
ازجمله افرادی که هر گاه نامش مطرح میشود بر چهره برخی لبخند مینشیند و برخی گره درهم میکنند. شخصیتی که در نهایت کمتر فردی توانست پی ببرد که او کیست و چه هدفی را دنبال میکند. زمانی که در دولت احمدینژاد بر کرسی معاونت مطبوعاتی تکیه زده بود، نگرانیهای اصحاب رسانه افزایش یافت چون خط قرمزهای او مشخص نبود. هنوز در اذهان برخی اهالی مطبوعات هست که وقتی در محل کار خود حاضر میشدند محمد علی رامین زودتر از آنها رسیده بود و سوالاتی را میپرسید که پاسخش را نمیدانستند چه باید بدهند. او تا پیش از حضور در معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد چهرهای ناشناخته بود هر چند خود در این مصاحبه خاطراتی از حضورش در کنار امام خمینی (ره) تعریف میکند.
بخشهایی از گفتوگو با او:
-فعلاً مشغول تولید انیمیشن و مطالعات و علائق شخصی خودم هستم.
صرفاً
برای کودکان انیمیشن نمیسازم، بلکه مخاطب کارهایم خانوادهها و نوجوانان
هستند. در کنار این مشغله فرصتی دارم تا برگهایی از دفترچه زندگی و فعالیت
هایم را مرور کنم که چرا در سال فتنه، معاونت مطبوعاتی در دوره دوم
ریاستجمهوری دکتراحمدینژاد را پذیرفتم.
-پیشنهادات مختلفی (به من شده) بود؛ البته پست وزارت اصلاً مقدور نبود، چون مجلسیها با من مخالف بودند. برای مجلس هفتم کاندیدا شدم، اما همین اصولگرایان و پیروان خط امام و رهبری اسم من را در لیستشان نگذاشتند. برای این کار هم دو دلیل داشتند اول اینکه من جلوتر از آنها حرکت میکردم و دوم اینکه از هاشمی به صراحت انتقاد میکردم و این به ضرر آنها میشد! از نظر آنها تندرو هستم و چون به هاشمی انتقاد میکنم پس به هویت آنها لطمه میزنم! این سخنان از زبان یکی از سران «پیروان خط امام و رهبری » به گوش من رسید.
من متولدپانزدهم بهمن ماه 1332 هستم. در محله پیرنظر؛ نزدیک بازار قدیم و نزدیک مسجد جامع شهر دزفول.
-در آن زمان فامیل بر اساس شغل بود. پدر بزرگ من که زرگر بود، نام فامیل او در شناسنامه هم زرگر شد. وقتی که پدرم باغدار شدند فامیل ما شد «لیمو نارنجی ». بعد برادر بزرگ ما که مهندس نقشه بردار بود برای سدسازی بود، فامیلش را به «رامین» تغییر داد؛ مرحوم پدرم برای یکسانسازی فامیل خانواده، در سال 47تغییر نام دادیم به «رامین». در قدیم همین شکلی بود و در دزفول خیلیها اسم فامیل خود را عوض کردند.
شما پاسپورت آلمانی و تابعیت آلمانی دارید؟
-اگر سوال شما شوخی نباشد
توهین آمیز میشود. با دوستان انجمن اسلامی گروههایی را تشکیل دادیم تا
به مقابله با ضد انقلاب بپردازیم. در جریان یکی از درگیریها با تعدادی از
دوستانم دستگیر شدم. من در بازداشتگاه کتکهایی خوردم. تمام مهرههای گردنم
آسیب دید. 4 مهره پایین ستون فقراتم شکست. تمام دنده هایم شکست، زانویم
شکست و... به هر حال سه پلیس آلمانی 40 دقیقه من را نواختند و حقوق بشر
غربی را احساس کردم. بعد از 6 ماه قرار بر این شد که عدهای را به ایران
برگردانند و عدهای بمانند. به ما اجازه اقامت ندادند و برگهای به نام
«تحمل حضور» دادند.
چرا در دولت احمدینژاد دوباره این خط شکاف گستردهتر میشود؟ما در هیچ دولتی تقابل مستقیم و خانهنشینی نداشتیم؟
-در
قرآن دو تعبیر برای راه وجود دارد. یکی سبیل و یکی صراط. درباره سبل الهی،
قرآن میفرماید: والذین جاهدو فینا لنهدینهم سبلنا، مسیرهایی هستند که هر
کسی بر اساس طبعش راهی را منطبق بر اسماء و صفات الهی انتخاب میکند تا به
سمت پروردگار برود و خدا هم کمکش میکند. در میان راهها راهی به اسم صراط
است که مجموعه اسماء و صفات نیست، جوهره همه اسماء و صفات است. جامع جمیع
صفات اسماء الهی، است و صراط جامع جمیع سبل است. حالا هر کس یک سبیلی را
انتخاب کرد تا زمانی که این مسیر با سبل دیگر تعارض پیدا نکرد مشکلی ندارد و
خدا کمک میکند. اما اگر تلاقی پیدا شد باید احتیاط کند و به یک اتحاد
برسد. ولی زمانی که با صراط الهی تقاطع پیدا کنند و این سبل به محض اینکه
به صراط رسیدند، اگر خودشان را هماهنگ کردند به کمال میرسند. اما اگر
مقابل صراط قرار گرفتند یا از کنار صراط عبور کردند، عین باطل و عین شرک
میشوند. اینجا فرعون و طاغوت هویدا میشود. یعنی آدمی که تا چندگام قبل در
مسیر حق بود از لحظه تلاقی و قطع صراط الهی به مقابله با ولی خدا
میپردازد و عین مشرک میشود.
شما مصداق این را احمدینژاد میدانید؟
-هر کس میتواند باشد. یعنی هاشمی، خاتمی، احمدینژاد، منتظری و هر کس دیگری ممکن است در این مسیر سقوط کند.
-قبل از پاسخ به این سوال خاطره جالبی را بگویم. شب انتخابات ریاستجمهوری سال 84 ما تا نیمه شب خدمت دکتر احمدینژاد بودیم. آن زمان نتیجه آراء مشخص شده بود و معلوم شد که او رئیسجمهور شده و به ایشان عرض کردم که اگر گفتی امام خامنهای عاقبت به خیر میشوی.
-ثمره هاشمی، بذرپاش، علی احمدی، زریبافان، چمران و چند نفر دیگر در آن جلسه بودند. احمدینژاد گفت اگر کسی توصیهای، نظری دارد مطرح کند که من این مطلب را گفتم. چون ما همسایه بودیم هر جمعه با هم نماز جمعه میرفتیم. از خصوصیات خانواده دکتر احمدینژاد این بود که بهشدت طرفدار هاشمی بودند و من در همه جلسات سر هاشمی بحث داشتیم. خود احمدینژاد از سال 80 به بعد خط خود را جدا کرد. اما داوود و خانواده قرص پشت هاشمی بودند. به هر حال من از همان روز اول منتقد هاشمی بودم. نه اینکه با شخصی مشکل داشته باشم. شاید به شخص هاشمی سالهای سال علاقهمند بودم اما دیدگاهم متفاوت است.
-سال 83 با آقای بادامچیان و دوستان دیگر رفتم ملاقات آقای هاشمی رفسنجانی. من دبیر جامعه اسلامی فرهنگیان تهران بودم و دور هم نشستیم. همه حرف زدند و من آخر گفتم شما را تشویق میکنند که در انتخابات شرکت کنید و من میخواهم نظر خودم را بدهم. گفتم شرکت شما در انتخابات خسرانی برای کشور است. گفتم شما تمام مراحل درونی را طی کردید و در جنگ و صلح و سازندگی صاحب نظر هستید، شما فینفسه اتاق فکر نظام هستید، شما باید رئیسجمهور تعیین کنید. بعد گفتم آقای هاشمی چه دلیلی دارد شرکت کنید؟ شما نیازی به این کار ندارید. شما باید این تجربیات را در جهان اسلام ارائه دهید و برای اسلام نیرو تربیت کنید که خیلی خوشحال شد و بعد از صحبتهای من گفت: از بین همه صحبتها از صحبتهای رامین بیشتر خوشم آمد اما اگر احساس تکلیف کنم میآیم و کاری به این حرفها ندارم.
-از نظر من ایشان شخصیتی بسیار مخلص و فداکار و شایسته بودند. او کسی بود که شعارهایی که امثال بنده و آقای رحیم پور، حسن عباسی و پناهیان را میتوانست اجرایی کند. پس ایشان با همان انگیزه جمعی نیروهای انقلابی و برای اجرایی کردن منویات امام خامنهای آمد. علاقه خودم مسائل فکری و عقیدتی بود. اگر بحث فتنه 88نبود وارد میدان مدیریت نمیشدم. من هیچ توقعی هم از احمدینژاد نداشتم. برای بنده همکاری با احمدینژاد چه به عنوان شهردار و چه به عنوان رئیسجمهور افتخار بود. چون انسانی با وجدان، باپشتکار، شجاع، صبور و بسیار ارزشمندی بود. یکی از تفاوتهای من با سایر دوستان صراحت لهجه بود. من نه تعارف میکنم نه رودربایستی دارم. نخستین اختلافی که بین بنده و او پیش آمد انتخابات شورای شهر سوم بود. یک جلسهای داشتیم که دکتر احمدینژاد گفت: برای شورا چه کار میکنی؟ گفتم هیچ و شما هم کاری نکن. گفت چرا؟ گفتم. پیشنهاد من این است که کمک کنی تا شورا به اصولگراها سپرده شود. گفتم در انتخابات ریاستجمهوری اصولگراها ضربه خوردند و دلشان خون شده، بیا در عرصه شوراها میدان داری کن. اینها گوشه گیر و منزوی هستند بگذار با مردم ارتباط پیدا کنند تا هم مشغول شوند و شما را آسوده بگذارند و هم مدیون شما میشوند. بعد به کمک خود آنها در قضیه مجلس وارد شو که نپذیرفت و من هم گفتم که حاضر نیستم مسئولیتی در این زمینه بپذیرم. البته بعد ستاد رایحه خوش خدمت تشکیل شد و من را دبیر سیاسی این ستاد قرار دادند. من آقای احمدینژاد رادوست دارم. این موارد گذشت تا سال 88 وقتی که حکم آقای مشایی برای معاون اولی زده شد. من خیلی نگران شدم و تمام تلاش خود را کردم اما احمدینژاد گفت هماهنگ است و اشکالی ندارد.
در آن 11روز خانهنشینی به ملاقات او رفتید؟
-پیغام دادم اما
نمیتوانست من را ببیند چون موضع بنده را میدانست. من در آن 11روز 2مقاله
نوشتم و او را نصیحت کردم. خود ایشان بعدها از آن یادداشتها تشکر کرد.
به نظر شما چرا میگویند احمدینژاد گاهی اوقات لجبازی میکرد؟
-امور
نفسانی چیزی نیست که اختصاصی باشد. غرور سراغ همه میآید اما نباید بیرون
بیاید و هویدا شود. تقوا هم برای همه بسترش مهیاست. درباره قدرت این موضوع
وجود دارد که وسوسهانگیز است و شهرت آدم را به اسارت میگیرد. «وهم و خیال
« آدمی را چنان توسعه مییابد که عقل را در سیطره میگیرد و آدم دچار
خیالات و توهمات میشود.
-در بحث انتخابات 88 مشکلاتی پیش آمد. توطئه عظیمی با هدایت خارجی و مدیریت داخلی شکل گرفت. کار پیچیده شده بود. اما بلافاصله تمام عوامل بیگانه و منافقان از خیابانها جمعآوری شدند و در برخی از رسانهها لانهسازی کردند و برخی از رسانهها شده بودند لانههای فساد سیاسی و استمرار فتنه. همه درگیر بودند که چه کار کنند. با حقیر مطرح شد که یکی دو سال وقت بگذارم و قانون مدیریت مطبوعات را تغییر بدهم تا اوضاع سامان پیدا کند. 24 ساعت مهلت خواستم و کتاب قانون مطبوعات را مطالعه کردم و بعد گفتم که مسئولیت را میپذیرم. با مسئولین مربوطه در کشور جلسه گذاشتم و گفتم از امروز ماموریت مدیریت مطبوعات را بر عهده میگیرم. دلیل نداشت دائم بیانیه بدهند. من همه این مسئولیتها را پذیرفتم از روز اول طرحی داشتم و گفتم در اتاق نمینشینم تا کسی به دیدن من بیاید. به ترتیب حروف الفبا شروع کردم و سراغ روزنامهها میرفتم. با همه روزنامهنگاران، تایپیستها، مدیران مسئول و همه گفتوگو کردم.
-با بعضیها درگیر شدم و همه آسیبها را به جان خریدم تا فتنه را جمع کنم. با یک تحلیلی آمده بودم تا در جمع اراذل و اوباشی که سلطان رسانهها شده بودند خودم را منفجر کنم.
-من که اطلاعاتی نبودم. من اینقدر چیزهایی دیدهام که به هیچ کس نگفتم. در رسانهای رفتم و چیزهایی دیدم که اگر میخواستم میتوانستم با کمک اماکن در آنجا را ببندم. جایی رفتم که متوجه شدم سردبیر آن 6 ماه است در لندن است و از آنجا مینویسد. روزنامههایی را دیدم که اصلا نویسندگانش ایران نیستند و اطلاعاتی به دست آوردم که وزارت اطلاعات هم نداشت. من مخالف امنیتی شدن فضای رسانه بودم. گفتم بگذارید من فدا شوم اما همکاران رسانهای ایران از شر منافقان خلاص شوند. بسیار دقیق و شفاف به روزنامهها میگفتم نوکر قانونم. شما هم تابع باشید دست شما را میبوسم اما اگر قانون را بشکنید شکسته میشوید. من صمیمانهترین رفتارها را با همه داشتم. به احمدینژاد هم گفتم 6 ماهه اوضاع را جمع میکنم و بعد میروم. اما بعد از 6 ماه نگذاشتند بروم. هر کس پای فتنه بود مقابلش میایستادم. سه چهار دفعه وزیر ارشاد را به خاطر من به مجلس بردند. من در 6 ماه اول فقط با ضد انقلاب درگیر بودم و اصولگراها فکر میکردند با آنها کاری ندارم. بعد از 6 ماه سراغ بنده آمدند که حالا باید تابع ما بشوی من هم گفتم فقط قانون. چه کاری برای کشور کرده اید؟ شما اگر میخواهید وظیفهتان را انجام دهید باید ارکان کشور را حمایت کنید و شروع کردند و سراغ شایعه پراکنی رفتند.
-به معاونت مطبوعاتی نه خودم آمدم و نه خودم رفتم.
-مساله پیچیده شده بود آقای احمدینژاد میخواست با مطبوعات سازش کند و من همراهی نمیکردم. فرض کنید در زمان بنده حرفهای خاتمی، کروبی، هاشمی و موسوی ممنوع بود. بر اساس قانون مطبوعات که اگر حرفی به مرزهای عقیدتی و مقدسات و امنیت ملی خدشه وارد کند، نباید منتشر شود. براساس قانون عمل میکردم. میلی به سختگیری نداشتم اما میلی متری عمل میکردم و ناگزیر از سختگیرانه عمل کردن بودم. من آمده بودم خودم را فدا کنم و چیز دیگری در ذهن نداشتم.