طریق فلاح

مباحث معرفتی ، بصیرتی ،قرآنی ، اجتماعی و...

مباحث معرفتی ، بصیرتی ،قرآنی ، اجتماعی و...

بسم الله الرحمن الرحیم
با نام و یاد خداوند حاضر و ناظر این بلاگ جهت ترویج و تبلیغ مباحث معرفتی و بصیرتی ایجاد شده است امیدوارم که مفید فایده باشد

خدایا چنان کن سر انجام کار
تو خوشنود باشی و ما رستگار

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۳ فروردين ۹۵، ۲۲:۱۲ - طاها میرویسی
    :)

نمونه ای از یک ازدواج ساده در سایه فرهنگ اسلام ناب محمدی

نمونه ای از یک ازدواج ساده در سایه فرهنگ اسلام ناب محمدی
.((چقدر خوب بود زن مى گرفتى و خانواده تشکیل مى دادى و به این زندگى انفرادى خاتمه مى دادى تا هم حاجت تو به زن برآورده شود و هم آن زن در کار دنیا و آخرت ، کمک تو باشد)).
یا رسول اللّه ! نه مال دارم و نه جمال ، نه حسب دارم و نه نسب ، چه کسى به من زن مى دهد؟ و کدام زن رغبت مى کند که همسر مردى فقیر و کوتاه قد و سیاهپوست و بدشکل مانند من بشود.
((اى جویبر! خداوند به وسیله اسلام ارزش افراد و اشخاص را عوض کرد. بسیارى از اشخاص در دوره جاهلیت محترم بودند و اسلام آنها را پایین آورد. بسیارى از اشخاص در جاهلیت خوار و بى مقدار بودند و اسلام قدر و منزلت آنها را بالا برد. خداوند به وسیله اسلام تخوتهاى جاهلیت و افتخار به نسب و فامیل را منسوخ کرد. اکنون همه مردم از سفید و سیاه قرشى و غیر قرشى ، عربى و عجمى در یک درجه اند. هیچکس بر دیگرى برترى ندارد مگر به وسیله تقوا و طاعت . من در میان مسلمانان فقط کسى را از تو بالاتر مى دانم که تقوا و عملش از تو بهتر باشد. اکنون به آنچه دستور مى دهم عمل کن )).
اینها کلماتى بود که در یکى از روزها که رسول اکرم به ملاقات ((اصحاب صفه )) آمده بود، میان او و ((جویبر)) رد و بدل شد.
((جویبر)) از اهل یمامه بود. در همانجا بود که شهرت و آوازه اسلام و ظهور پیغمبر خاتم را شنید. او هر چند تنگ دست و سیاه و کوتاه قد بود اما باهوش و حق طلب و با اراده بود. بعد از شنیدن آوازه اسلام ، یکسره به مدینه آمد تا از نزدیک ، جریان را ببیند.
طولى نکشید که اسلام آورد و در سلک مسلمانان درآمد، اما چون نه پولى داشت و نه منزلى و نه آشنایى ، موقتا به دستور رسول اکرم در مسجد به سر مى برد. تدریجا در میان کسان دیگرى که مسلمان مى شدند و در مدینه مى ماندند، افراد دیگر هم یافت شدند که آنها نیز مانند ((جویبر)) فقیر و تنگدست بودند و به دستور پیغمبر در مسجد به سر مى بردند. تا آنکه به پیغمبر وحى شد مسجد جاى سکونت نیست ، اینها باید در خارج مسجد منزل کنند.
رسول خدا نقطه اى در خارج از مسجد در نظر گرفت و سایبانى در آنجا ساخت و آن عده را به زیر آن سایبان منتقل کرد. آنجا را ((صفه )) مى نامیدند و ساکنین آنجا که هم فقیر بودند و هم غریب ، ((اصحاب صفه )) خوانده مى شدند. رسول خدا و اصحاب ، به احوال و زندگى آنها رسیدگى مى کردند.
یک روز رسول خدا به سراغ این دسته آمده بود. در آن میان چشمش به جویبر افتاد، به فکر رفت که جویبر را از این وضع خارج کند، و به زندگى او سر و سامانى بدهد. اما چیزى که هرگز به خاطر جویبر نمى گذشت با اطلاعى که از وضع خودش داشت این بود که روزى صاحب زن و خانه و سر و سامان بشود. این بود که تا رسول خدا به او پیشنهاد ازدواج کرد، با تعجب جواب داد مگر ممکن است کسى به زناشویى با من تن بدهد. ولى رسول خدا زود او را از اشتباه خودش خارج ساخت و تغییر وضع اجتماعى که در اثر اسلام پیدا شده بود، به او گوشزد فرمود.
رسول خدا پس از آنکه جویبر را از اشتباه بیرون آورد و او را به زندگى ، مطمئن و امیدوار ساخت ، دستور داد یکسره به خانه ((زیاد بن لبید انصارى )) برود و دخترش ((ذلفا)) را براى خود خواستگارى کند.
((زیاد بن لبید)) از ثروتمندان و محترمین اهل مدینه بود. افراد قبیله وى احترام زیادى برایش قائل بودند. هنگامى که جویبر وارد خانه زیاد شد، گروهى از بستگان و افراد قبیله لبید در آنجا جمع بودند.
جویبر پس از نشستن مکثى کرد و سپس سر را بلند کرد و به زیاد گفت :((من از طرف پیغمبر پیامى براى تو دارم ، محرمانه بگویم یا علنى ؟)).
پیام پیغمبر براى من افتخار است ، البته علنى بگو.
((پیغمبر مرا فرستاده که دخترت ذلفا را براى خودم خواستگارى کنم )).
پیغمبر خودش این موضوع را به تو فرمود؟!
((من که از پیش خود حرفى نمى زنم ، همه مرا مى شناسند، اهل دروغ نیستم )).
عجیب است ، رسم ما نیست دختر خود را جز به همشاءنهاى خود از قبیله خودمان بدهیم . تو برو، من خودم به حضور پیغمبر خواهم آمد و در این موضوع با خود ایشان مذاکره خواهم کرد.
جویبر از جا حرکت کرد و از خانه بیرون رفت ، اما همان طور که مى رفت با خودش مى گفت :((به خدا قسم آنچه قرآن تعلیم داده است و آن چیزى که نبوت محمد براى آن است غیر این چیزى است که زیاد مى گوید)).
هرکس نزدیک بود این سخنان را که جویبر با خود زیر لب زمزمه مى کرد مى شنید.
ذلفا دختر زیباى لبید که به جمال و زیبایى معروف بود، سخنان جویبر را شنید، آمد پیش پدر تا از ماجرا آگاه شود.
بابا! این مرد که همین الا ن خانه بیرون رفت با خودش چه زمزمه مى کرد و مقصودش چه بود؟
این مرد به خواستگارى تو آمده بود و ادعا مى کرد پیغمبر او را فرستاده است.
نکند واقعا پیغمبر او را فرستاده باشد و رد کردن تو او را تمرد امر پیغمبر محسوب گردد.
به عقیده تو، من چه کنم ؟
به عقیده من ، زود او را قبل از آنکه به حضور پیغمبر برسد به خانه برگردان و خودت برو به حضور پیغمبر و تحقیق کن قضیه چه بوده است .
زیاد، جویبر را با احترام به خانه برگردانید و خودش به حضور پیغمبر شتافت . همینکه آن حضرت را دید عرض کرد: یا رسول اللّه ! جویبر به خانه ما آمد و همچو پیغامى از طرف شما آورد، مى خواهم عرض کنم رسم و عادت جارى ما این است که دختران خود را فقط به همشاءنهاى خودمان از اهل قبیله که همه انصار و یاران شما هستند بدهیم !
((اى زیاد! جویبر مؤمن است ، آن شاءنیتها که تو گمان مى کنى امروز از میان رفته است . مرد مؤمن هم شاءن زن مؤمنه است )).
زیاد به خانه برگشت و یکسره به سراغ دخترش ذلفا رفت و ماجرا را نقل کرد
به عقیده من پیشنهاد رسول خدا را رد نکن ، مطلب مربوط به من است ، جویبر هر چى هست من باید راضى باشم ، چون رسول خدا به این امر راضى است من هم راضى هستم .
زیاد، ذلفا را به عقد جویبر درآورد. مهر او را از مال خودش تعیین کرد. جهاز خوبى براى عروس تهیه دید. از جویبر پرسیدند: آیا خانه اى در نظر گرفته اى که عروس را به آن خانه ببرى ؟
من چیزى که فکر نمى کردم این بود که روزى داراى زن و زندگى بشوم . پیغمبر ناگهان آمد و به من چنین و چنان گفت و مرا به خانه زیاد فرستاد.
زیاد از مال خود خانه و اثاث کامل فراهم کرد، به علاوه دو جامه مناسب براى داماد آماده کرد، عروس را با آرایش و عطر و زیور کامل به آن خانه منتقل کردند. شب تاریک شد، جویبر نمى دانست خانه اى که براى او در نظر گرفته شده کجاست ، جویبر به آن خانه و حجله راهنمایى شد، همینکه چشمش به آن خانه و آن همه لوازم و عروس آن چنان زیبا افتاد، گذشته به یادش آمد. با خود اندیشید که من مردى فقیر و غریب وارد این شهر شدم . هیچ چیز نداشتم ، نه مال و نه جمال و نه نسب و نه فامیل ، خداوند به وسیله اسلام این همه نعمت برایم فراهم کرد. این اسلام است که این چنین تحولى در مردم به وجود آورده که فکرش را هم نمى شد کرد. من چقدر باید خدا را شکر کنم .
همان وقت حالت رضایت و شکرگزارى به درگاه ایزد متعال در وى پیدا شد، به گوشه اى از اطاق رفت و به تلاوت قرآن و عبادت پرداخت . یک وقت به خود آمد که نداى اذان صبح به گوشش رسید. آن روز را شکرانه نیت روزه کرد. وقتى که زنان به سراغ ((ذلفا)) رفتند وى را بکر و دست نخورده یافتند. معلوم شد جویبر اصلاً به نزدیک ذلفا نیامده است . قضیه را از زیاد پنهان نگاهداشتند.
دو شبانه روز دیگر به همین منوال گذشت . جویبر روزها روزه مى گرفت و شبها به عبادت و تلاوت مى پرداخت . کم کم این فکر براى خانواده عروس ‍ پیدا شد که شاید جویبر ناتوانى جنسى دارد و احتیاج به زن در او نیست . ناچار مطلب را با خود زیاد در میان گذاشتند. زیاد قضیه را به اطلاع پیغمبراکرم رسانید. پیغمبراکرم جویبر را طلبید و به او فرمود:((مگر در تو میل به زن وجود ندارد؟!)).
از قضا این میل در من شدید است .
((پس چرا تا کنون نزد عروس نرفته اى ؟)).
یا رسول اللّه ! وقتى که وارد آن خانه شدم و خود را در میان آن همه نعمت دیدم . در اندیشه فرو رفتم که خداوند به این بنده ناقابل چقدر عنایت فرموده، حالت شکر و عبادت در من پیدا شد. لازم دانستم قبل از هر چیزى خداى خود را شکرانه عبادت کنم . از امشب نزد همسرم خواهم رفت .
رسول خدا عین جریان را به اطلاع زیاد بن لبید رسانید. جویبر و ذلفا با هم عروسى کردند و با هم به خوشى به سر مى بردند. جهادى پیش آمد. جویبر با همان نشاطى که مخصوص مردان با ایمان است زیر پرچم اسلام در آن جهاد شرکت کرد و شهید شد. بعد از شهادت جویبر، هیچ زنى به اندازه ذلفا خواستگار نداشت و براى هیچ زنى به اندازه ذلفا حاضر نبودند پول خرج کنند.

امروز ما به کجا داریم میریم...؟؟! چقدر ارزش ها تو جامعه ی ما از بین رفته...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۱۱
عبد الله پورفلاحیان کوه کمری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">