طریق فلاح

مباحث معرفتی ، بصیرتی ،قرآنی ، اجتماعی و...

مباحث معرفتی ، بصیرتی ،قرآنی ، اجتماعی و...

بسم الله الرحمن الرحیم
با نام و یاد خداوند حاضر و ناظر این بلاگ جهت ترویج و تبلیغ مباحث معرفتی و بصیرتی ایجاد شده است امیدوارم که مفید فایده باشد

خدایا چنان کن سر انجام کار
تو خوشنود باشی و ما رستگار

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۳ فروردين ۹۵، ۲۲:۱۲ - طاها میرویسی
    :)

آغاز پیدایش شیعه و کیفیت آن

سه شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۲۷ ب.ظ


آغاز پیدایش شیعه و کیفیت آن

آغاز پیدایش«شیعه»را که براى اولین بار به شیعه على علیه السلام (اولین پیشوا از پیشوایان اهل بیت علیهم السلام) معروف شدند،همان زمان حیات پیغمبر اکرم باید دانست و جریان ظهور و پیشرفت دعوت اسلامى در 23 سال زمان بعثت،موجبات زیادى در بر داشت که طبعا پیدایش چنین جمعیتى را در میان یاران پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم ایجاب مى‏کرد (1) .

الف:پیغمبر اکرم در اولین روزهاى بعثت که به نص قرآن مأموریت یافت که خویشان نزدیکتر خود را به دین خود دعوت کند (2) صریحا به ایشان فرمود که هر یک از شما به اجابت دعوت من سبقت گیرد،و زیر و جانشین و وصى من است.على علیه السلام پیش از همه مبادرت نموده اسلام را پذیرفت و پیغمبر اکرم ایمان او را پذیرفت ووعده‏هاى خود را (3) تقبل نمود و عادتا محال است که رهبر نهضتى در اولین روز نهضت و قیام خود یکى از یاران نهضت را به سمت وزیرى و جانشینى به بیگانگان معرفى کند،ولى به یاران و دوستان سر تا پا فداکار خود نشناساند یا تنها او را با امتیاز وزیرى و جانشینى بشناسد و بشناساند ولى در تمام دوره زندگى و دعوت خود،او را از وظایف وزیرى معزول و احترام مقام جانشینى او را نادیده گرفته و هیچگونه فرقى میان او و دیگران نگذارد.

ب:پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به موجب چندین روایت مستفیض و متواترـکه سنى و شیعه روایت کرده‏اندـتصریح فرموده که على (4) علیه السلام در قول و فعل خود از خطا و معصیت مصون است،هر سخنى که گوید و هر کارى که کند با دعوت دینى مطابقت کامل دارد وداناترین (5) مردم است به معارف و شرایع اسلام.

ج:على علیه السلام خدمات گرانبهایى انجام داده و فداکاریهاى شگفت‏انگیزى کرده بود،مانند خوابیدن در بستر پیغمبر اکرم در شب هجرت (6) و فتوحاتى که در جنگهاى بدر و احد و خندق و خیبر به دست وى صورت گرفته بود که اگر پاى وى در یکى از این وقایع در میان نبود،اسلام و اسلامیان به دست دشمنان حق،ریشه کن شده بودند (7) .

د:جریان«غدیر خم»که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در آنجا على علیه السلام را به ولایت عامه مردم نصب و معرفى کرده و او را مانند خود متولى قرار داده بود (8) .

بدیهى است این چنین امتیازات و فضائل اختصاصى دیگر که مورد اتفاق همگان بود (9) و علاقه مفرطى که پیغمبر اکرم به‏على علیه السلام داشت (10) ،طبعا عده‏اى از یاران پیغمبر اکرم را که شیفتگان فضیلت و حقیقت بودند بر این وا میداشت که على علیه السلام را دوست داشته به دورش گرد آیند و از وى پیروى کنند،چنانکه عده‏اى را بر حسد و کینه آن حضرت وا مى‏داشت.

گذشته از همه اینها نام«شیعه على»و«شیعه اهل بیت»در سخنان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بسیار دیده مى‏شود (11) .

سبب جدا شدن اقلیت شیعه از اکثریت سنى و بروز اختلاف

هواخواهان و پیروان على علیه السلام نظر به مقام و منزلتى که آن حضرت پیش پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و صحابه و مسلمانان داشت مسلم مى‏داشتند که خلافت و مرجعیت پس از رحلت پیغمبر اکرم از آن على علیه السلام مى‏باشد و ظواهر اوضاع و احوال نیز جزء حوادثى که درروزهاى بیمارى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به ظهور پیوست (12) نظر آنان را تأیید مى‏کرد.

ولى بر خلاف انتظار آنان درست در حالى که پیغمبر اکرم رحلت فرمود و هنوز جسد مطهرش دفن نشده بود و اهل بیت و عده‏اى از صحابه سرگرم لوازم سوگوارى و تجهیزاتى بودند که خبر یافتند عده‏اى دیگرـکه بعدا اکثریت را بردندـبا کمال عجله و بى آنکه با اهل بیت و خویشاوندان پیغمبر اکرم و هوادارانشان مشورت کنند و حتى کمترین اطلاعى بدهند،از پیش خود در قیافه خیرخواهى،براى مسلمانان خلیفه معین نموده‏اند و على و یارانش را در برابر کارى انجام یافته قرار داده‏اند (13) .على علیه السلام و هواداران اومانند عباس و زبیر و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار پس از فراغ از دفن پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و اطلاع از جریان امر در مقام انتقاد بر آمده به خلافت انتخابى و کارگردانان آن اعتراض نموده اجتماعاتى نیز کرده‏اند ولى پاسخ شنیدند که صلاح مسلمانان در همین بود (14) .

این انتقاد و اعتراف بود که اقلیتى را از اکثریت جدا کرد و پیروان على علیه السلام را به همین نام«شیعه على»به جامعه شناسانید و دستگاه خلافت نیز به مقتضاى سیاست وقت،مراقب بود که اقلیت نامبرده به این نام معروف نشوند و جامعه به دو دسته اقلیت و اکثریت منقسم نگردد بلکه خلافت را اجماعى مى‏شمردند و معترض را متخلف از بیعت و متخلف از جماعت مسلمانان مى‏نامیدند و گاهى با تعبیرات زشت دیگر یاد مى‏کردند (15) .

البته شیعه همان روزهاى نخستین،محکوم سیاست وقت شده نتوانست با مجرد اعتراض،کارى از پیش ببرد و على علیه السلام نیز به منظور رعایت مصلحت اسلام و مسلمین و نداشتن نیروى کافى دست به یک قیام خونین نزد،ولى جمعیت معترضین از جهت عقیده تسلیم اکثریت نشدند و جانشینى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و مرجعیت علمى را حق طلق على علیه السلام مى‏دانستند(16) و مراجعه علمى و معنوى‏را تنها به آن حضرت روا مى‏دیدند و به سوى او دعوت مى‏کردند (17) .

دو مسئله جانشینى و مرجعیت علمى

«شیعه»طبق آنچه از تعالیم اسلامى به دست آورده بود معتقد بود که آنچه براى جامعه در درجه اول اهمیت است،روشن شدن تعالیم اسلام و فرهنگ دینى است (18) و در درجه تالى آن،جریان کامل آنها در میان جامعه مى‏باشد.

و به عبارت دیگر اولا:افراد جامعه به جهان و انسان با چشم واقع بینى نگاه کرده،وظایف انسانى خود را (به طورى که صلاح واقعى است) بدانند و بجا آورند اگر چه مخالف دلخواهشان باشد.

ثانیا:یک حکومت دینى نظم واقعى اسلامى را در جامعه حفظ و اجرا نماید و به طورى که مردم کسى را جز خدا نپرستند و از آزادى کامل و عدالت فردى و اجتماعى بر خوردار شوند،و این دو مقصود به دست کسى باید انجام یابد که عصمت و مصونیت خدایى داشته‏باشد و گرنه ممکن است کسانى مصدر حکم یا مرجع علم قرار گیرند که در زمینه وظایف محوله خود،از انحراف فکر یا خیانت سالم نباشد و تدریجا ولایت عادله آزادیبخش اسلامى به سلطنت استبدادى و ملک کسرایى و قیصرى تبدیل شود و معارف پاک دینى مانند معارف ادیان دیگر دستخوش تحریف و تغییر دانشمندان بلهوس و خودخواه گردد و تنها کسى که به تصدیق پیغمبر اکرم در اعمال و اقوال خود مصیب و روش او با کتاب خدا و سنت پیغمبر مطابقت کامل داشت همان على علیه السلام بود (19) .

و اگر چنانچه اکثریت مى‏گفتند قریش با خلافت حقه على مخالف بودند،لازم بود مخالفین را بحق وادارند و سرکشان را به جاى خود بنشانند چنانکه با جماعتى که در دادن زکات امتناع داشتند،جنگیدند و از گرفتن زکات صرفنظر نکردند نه اینکه از ترس مخالفت قریش،حق را بکشند .

آرى آنچه شیعه را از موافقت با خلافت انتخابى باز داشت،ترس از دنباله ناگوار آن یعنى فساد روش حکومت اسلامى و انهدام اساس تعلیمات عالیه دین بود،اتفاقا جریان بعدى حوادث نیز این عقیده (یا پیش بینى) را روز به روز روشنتر مى‏ساخت و در نتیجه شیعه نیز در عقیده خود استوارتر مى‏گشت و با اینکه در ظاهر با نفرات ابتدائى انگشت شمار خود به هضم اکثریت رفته بود و در باطن به اخذ تعالیم اسلامى از اهل بیت و دعوت به طریقه خود،اصرار مى‏ورزیدند در عین حال براى پیشرفت و حفظ قدرت اسلام،مخالفت علنى نمى‏کردند و حتى افراد شیعه،دوش به دوش اکثریت به جهاد مى‏رفتند و در امور عامه دخالت مى‏کردند و شخص على علیه السلام در موارد ضرورى،اکثریت را به نفع اسلام راهنمایى مى‏نمود (20) .

روش سیاسى خلافت انتخابى و مغایرت آن با نظر شیعه

«شیعه»معتقد بود که شریعت آسمانى اسلام که مواد آن در کتاب خدا و سنت پیغمبر اکرم روشن شده تا روز قیامت به اعتبار خود باقى و هرگز قابل تغییر نیست (21) و حکومت اسلامى با هیچ عذرى نمى‏تواند از اجراى کامل آن سرپیچى نماید،تنها وظیفه حکومت اسلامى این است که با شورا در شعاع شریعت به سبب مصلحت وقت،تصمیماتى بگیرد ولى در این جریان،به علت بیعت‏سیاست آمیز شیعه و همچنین از جریان حدیث دوات و قرطاس که در آخرین روزهاى بیمارى پیغمبر اکرم اتفاق افتاد،پیدا بود که گردانندگان و طرفداران خلافت انتخابى معتقدند که کتاب خدا مانند یک قانون اساسى محفوظ بماند ولى سنت و بیانات پیغمبر اکرم را در اعتبار خود ثابت نمى‏دانند بلکه معتقدند که حکومت اسلامى مى‏تواند به سبب اقتضاى مصلحت،از اجراى آنها صرفنظر نماید.و این نظر با روایتهاى بسیارى که بعدا در حق صحابه نقل شد (صحابه مجتهدند و در اجتهاد و مصلحت بینى خود اگر اصابت کنند مأجور و اگر خطا کنند معذور مى‏باشند) تأیید گردید و نمونه بارز آن وقتى اتفاق افتاد که خالد بن ولید یکى از سرداران خلیفه،شبانه در منزل یکى از معاریف مسلمانان«مالک بن نویره»مهمان شد و مالک را غافلگیر نموده،کشت و سرش را در اجاق گذاشت و سوزانید و همان شب با زن مالک همبستر شد!و به دنبال این جنایتهاى شرم آورد،خلیفه به عنوان اینکه حکومت وى به چنین سردارى نیازمند است،مقررات شریعت را در حق خالد اجرا نکرد (22) !!

و همچنین خمس را از اهل بیت و خویشان پیغمبر اکرم بریدند (23) و نوشتن احادیث پیغمبر اکرم به کلى قدغن شد و اگر در جاى حدیث مکتوب کشف یا از کسى گرفته مى‏شد آن را ضبط کرده‏مى‏سوزانیدند (24) و این قدغن در تمام زمان خلفاى راشدین تا زمان خلافت عمر بن عبد العزیز خلیفه اموى (99ـ102) استمرار داشت (25) و در زمان خلافت خلیفه دوم (13ـ25 ق) این سیاست روشنتر شد و در مقام خلافت،عده‏اى از مواد شریعت را مانند حج تمتع و نکاح متعه و گفتن«حى على خیر العمل»در اذان نماز ممنوع ساخت (26) و نفوذ سه اطلاق را دایر کرد و نظایر آنها(27) .

در خلافت وى بود که بیت المال در میان مردم با تفاوت تقسیم‏شد (28) که بعدا در میان مسلمانان اختلاف طبقاتى عجیب و صحنه‏هاى خونین دهشتناکى به وجود آورد و در زمان وى معاویه در شام با رسومات سلطنتى کسرى و قیصر حکومت مى‏کرد و خلیفه او را کسراى عرب مى‏نامید و متعرض حالش نمى‏شد.

خلیفه دوم به سال 23 هجرى قمرى به دست غلامى ایرانى کشته شد و طبق رأى اکثریت شوراى شش نفرى که به دستور خلیفه منعقد شد،خلیفه سوم زمام امور را به دست گرفت.وى در عهد خلافت خود خویشاوندان اموى خود را بر مردم مسلط ساخته در حجاز و عراق و مصر و سایر بلاد اسلامى زمام امور را به دست ایشان سپرد (29) ایشان بناى بى‏بند و بارى گذاشته آشکارا به ستم و بیداد و فسق و فجور و نقص قوانین جاریه اسلامى پرداختند،سیل شکایتها از هر سوى به دار الخلافه سرازیر شد،ولى خلیفه که تحت تأثیر کنیزان اموى خود و خاصه مروان بن حکم (30) قرار داشت،به شکایتهاى مردم ترتیب اثر نمى‏داد بلکه گاهى هم دستور تشدید و تعقیب شاکیان را صادر مى‏کرد (31) و بالأخره به سال 35 هجرى،مردم بر وى شوریدند وپس از چند روز محاصره و زد و خورد،وى را کشتند.

خلیفه سوم در عهد خلافت خود حکومت شام را که در رأس آن از خویشاوندهاى اموى او معاویه قرار داشت،بیش از پیش تقویت مى‏کرد و در حقیقت سنگینى خلافت،در شام متمرکز بود و تشکیلات مدینه که دار الخلافه بود جز صورتى در بر نداشت (32) خلافت خلیفه اول با انتخاب اکثریت صحابه و خلیفه دوم با وصیت‏خلیفه اول و خلیفه سوم با شوراى شش نفرى که اعضا و آیین نامه آن را خلیفه دوم تعیین و تنظیم کرده بود،مستقر شد .و روى هم رفته سیاست سه خلیفه که 25 سال خلافت کردند در اداره امور این بود که قوانین اسلامى بر طبق اجتهاد و مصلحت وقت که مقام خلافت تشخیص دهد،در جامعه اجرا شود و در معارف اسلامى این بود که تنها قرآن بى اینکه تفسیر شود یا مورد کنجکاوى قرار گیرد خوانده شود و بیانان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم (حدیث) بى اینکه روى کاغذ بیاید روایت شود و از حدود زبان و گوش تجاوز نکند.

کتابت،به قرآن کریم انحصار داشت و در حدیث ممنوع بود (33) پس از جنگ یمامه که در سال دوازده هجرى قمرى خاتمه یافت و گروهى از صحابه که قارى قرآن بودند در آن جنگ کشته شدند،عمر بن الخطاب به خلیفه اول پیشنهاد مى‏کند که آیات قرآن در یک مصحف جمع آورى شود،وى در پیشنهاد خود مى‏گوید اگر جنگى رخ دهد و بقیه حاملان قرآن کشته شوند،قرآن از میان ما خواهد رفت،بنابر این،لازمست آیات قرآنى را در یک مصحف جمع آورى کرده به قید کتابت در بیاوریم (34) ،این تصمیم را درباره قرآن کریم گرفتند با اینکه حدیث پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم که تالى قرآن بود نیز با همان خطر تهدید مى‏شد و از مفاسد نقل به معنا و زیاده و نقیصه و جعل و فراموشى در امان نبود ولى توجهى به نگهدارى حدیث نمى‏شد بلکه کتابت آن ممنوع و هر چه به دست مى‏افتاد سوزانیده‏مى‏شد تا در اندک زمانى کار به جایى کشید که در ضروریات اسلام مانند نماز،روایات متضاد به وجود آمد و در سایر رشته‏هاى علوم در این مدت قدمى بر داشته نشد و آنهمه تقدیس و تمجید که در قرآن و بیانات پیغمبر اکرم نسبت به علم و تأکید و ترغیب در توسعه علوم وارد شده بى اثر ماند و اکثریت مردم سرگرم فتوحات پى در پى اسلام و دلخوش به غنایم فزون از حد که از هر سو به جزیرة العرب سرازیر مى‏شد،بودند و دیگر عنایتى به علوم خاندان رسالت که سر سلسله‏شان على علیه السلام بود و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم او را آشناترین مردم به معارف اسلام و مقاصد قرآن معرفى کرده بود نشد،حتى در قضیه جمع قرآن (با اینکه مى‏دانستند پس از رحلت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مدتى در کنج خانه نشستند و مصحف را جمع‏آورى نموده است) وى را مداخله ندادند حتى نام او را نیز به زبان نیاوردند (35) .

اینها و نظایر اینها امورى بود که پیروان على علیه السلام را در عقیده خود راسختر و نسبت به جریان امور،هشیارتر مى‏ساخت و روز به‏روز بر فعالیت خود مى‏افزودند.على نیز که دستش از تربیت عمومى مردم کوتاه بود به تربیت خصوصى افراد مى‏پرداخت.

در این 25 سال،سه تن از چهار نفر یاران على علیه السلام که در همه احوال در پیروى او ثابت قدم بودند (سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد) در گذشتند ولى جمعى از صحابه و گروه انبوهى از تابعین در حجاز و یمن و عراق و غیر آنها در سلک پیروان على درآمدند و در نتیجه پس از کشته شدن خلیفه سوم،از هر سوى به آن حضرت روى نموده و به هر نحو بود با وى بیعت کردند و وى را براى خلافت برگزیدند.

انتهاى خلافت به امیر المؤمنین على (ع) و روش آن حضرت

خلافت على علیه السلام در اواخر سال 35 هجرى قمرى شروع شد و تقریبا چهار سال و پنج ماه ادامه یافت.على علیه السلام در خلافت،رویه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را معمول مى‏داشت (36) و غالب تغییراتى را که در زمان خلافت پیشینیان پیدا شده بود به حالت اولى برگردانید و عمال نالایق را که زمام امور را در دست داشتند از کار بر کنار کرد (37) .و در حقیقت یک نهضت انقلابى بود و گرفتاریهاى بسیارى در بر داشت.

على علیه السلام نخستین روز خلافت در سخنرانى که براى مردم نمود چنین گفت:«آگاه باشید !گرفتارى که شما مردم هنگام بعثت پیغمبر خدا داشتید امروز دوباره به سوى شما برگشته و دامنگیرتان‏شده است.باید درست زیر و روى شوید و صاحبان فضیلت که عقب افتاده‏اند پیش افتند و آنان که به ناروا پیشى مى‏گرفتند،عقب افتند (حق است و باطل و هر کدام اهلى دارد باید از حق پیروى کرد) اگر باطل بسیار است چیز تازه‏اى نیست و اگر حق کم است گاهى کم نیز پیش مى‏افتند و امید پیشرفت نیز هست.البته کم اتفاق مى‏افتد که چیزى که پشت به انسان کند دوباره برگشته و روى نماید» (38) .

على علیه السلام به حکومت انقلابى خود ادامه داد و چنانکه لازمه طبیعت هر نهضت انقلابى است،عناصر مخالف که منافعشان به خطر مى‏افتد از هر گوشه و کنار سر به مخالفت بر افراشتند و به نام خونخواهى خلیفه سوم،جنگهاى داخلى خونینى بر پا کردندـکه تقریبا در تمام مدت خلافت على علیه السلام ادامه داشتـبه نظر شیعه،مسببین این جنگهاى داخلى جز منافع شخصى منظورى نداشتند و خونخواهى خلیفه سوم،دستاویز عوامفریبانه‏اى بیش نبود و حتى سوء تفاهم نیز در کار نبود (39) .سبب جنگ اول که«جنگ جمل»نامیده مى‏شود،غائله اختلاف طبقاتى بود که از زمان خلیفه دوم در تقسیم مختلف بیت المال پیدا شده بود،على علیه السلام پس از آنکه به خلافت شناخته شد،مالى در میان مردم بالسویه قسمت فرمود (40) چنانکه سیرت پیغمبر اکرم نیز همانگونه بود و این روش زبیر و طلحه را سخت بر آشفت و بناى تمرد گذاشتند و به نام زیارت کعبه،از مدینه به مکه رفتند و ام المؤمنین عایشه را که در مکه بود و با على علیه السلام میانه خوبى نداشت با خود همراه ساخته به نام خونخواهى خلیفه سوم!نهضت و جنگ خونین جمل را بر پا کردند (41) .

با اینکه همین طلحه و زبیر هنگام محاصره و قتل خلیفه سوم در مدینه بودند از وى دفاع نکردند (42) و پس از کشته شدن وى اولین کسى بودند که از طرف خود و مهاجرین با على بیعت کردند (43) و همچنین ام المؤمنین عایشه خود از کسانى بود که مردم را به قتل خلیفه سوم تحریص مى‏کرد (44) و براى اولى بار که قتل خلیفه سوم را شنید به وى دشنام داد و اظهار مسرت نمود.اساسا مسببین اصلى قتل خلیفه،صحابه بودند که از مدینه به اطراف نامه‏ها نوشته مردم را بر خلیفه مى‏شورانیدند .

سبب جنگ دوم که جنگ صفین نامیده مى‏شود و یک سال و نیم طول کشید،طمعى بود که معاویه در خلافت داشت و به عنوان خونخواهى خلیفه سوم این جنگ را بر پا کرد و بیشتر از صد هزار خون ناحق ریخت و البته معاویه در این جنگ حمله مى‏کرد نه دفاع،زیرا خونخواهى هرگز به شکل دفاع صورت نمى‏گیرد.

عنوان این جنگ«خونخواهى خلیفه سوم»بود با اینکه خود خلیفه سوم در آخرین روزهاى زندگى خود براى دفع آشوب از معاویه استمداد نمود وى با لشگرى از شام به سوى مدینه حرکت نموده آنقدر عمدا در راه توقف کرد تا خلیفه را کشتند آنگاه به شام‏برگشته به خونخواهى خلیفه قیام کرد (45) .

و همچنین پس از آنکه على علیه السلام شهید شد و معاویه خلافت را قبضه کرد،دیگر خود خلیفه سوم را فراموش کرده،قتله خلیفه را تعقیب نکرد!!

پس از جنگ صفین،جنگ نهروان در گرفت،در این جنگ جمعى از مردم که در میانشان صحابى نیز یافت مى‏شد،در اثر تحریکات معاویه در جنگ صفین به على علیه السلام شوریدند و در بلاد اسلامى به آشوبگرى پرداخته هر جا از طرفداران على علیه السلام مى‏یافتند مى‏کشتند،حتى شکم زنان آبستن را پاره کرده جنینها را بیرون آورده سر مى‏بریدند (46) .

على علیه السلام این غائله را نیز خوابانید ولى پس از چندى در مسجد کوفه در سر نماز به دست برخى از این خوارج شهید شد.

بهره‏اى که شیعه از خلافت پنجساله على (ع) بر داشت

على علیه السلام در خلافت چهار سال و نه ماهه خود اگر چه نتوانست اوضاع درهم ریخته اسلامى را کاملا به حال اولى که داشت‏برگرداند ولى از سه جهت عمده موفقیت حاصل کرد:

1ـبه واسطه سیرت عادله خود،قیافه جذاب سیرت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را به مردم،خاصه به نسل جدید نشان داد،وى در برابر شوکت کسرایى و قیصرى معاویه در زى فقرا و مانند یکى از بینواترین مردم زندگى مى‏کرد.وى هرگز دوستان و خویشاوندان و خاندان خود را بر دیگران مقدم نداشت و توانگرى را به گدایى و نیرومندى را به ناتوانى ترجیح نداد .

2ـبا آن همه گرفتاریهاى طاقت فرسا و سرگرم کننده،ذخایر گرانبهایى از معارف الهیه و علوم حقه اسلامى را میان مردم به یادگار گذاشت.

مخالفین على علیه السلام مى‏گویند:وى مرد شجاعت بود نه مرد سیاست،زیرا او مى‏توانست در آغاز خلافت خود،با عناصر مخالف،موقتا از در آشتى و صفا در آمده آنان را با مداهنه راضى و خشنود نگهدارد و بدین وسیله خلافت خود را تحکیم کند سپس به قلع و قمعشان بپردازد .

ولى اینان این نکته را نادیده گرفته‏اند که خلافت على یک نهضت انقلابى بود و نهضتهاى انقلابى باید از مداهنه و صورت سازى دور باشد.مشابه این وضع در زمان بعثت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نیز پیش آمد و کفار و مشرکین بارها به آن حضرت پیشنهاد سازش دادند و اینکه آن حضرت به خدایانشان متعرض نشود ایشان نیز کارى با دعوت وى نداشته باشند ولى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نپذیرفت با اینکه مى‏توانست در آنروزهاى سخت،مداهنه و سازش کرده موقعیت خود را تحکیم نماید،سپس به مخالفت دشمنان قد علم کند .اساسادعوت اسلامى هرگز اجازه نمى‏دهد که در راه زنده کردن حقى،حق دیگرى کشته شود یا باطلى را با باطل دیگرى رفع نمایند و آیات زیادى در قرآن کریم در این باره موجود است (47) .

گذشته از اینکه مخالفین على در باره پیروزى و رسیدن به هدف خود از هیچ جرم و جنایت و نقض قوانین صریح اسلام (بدون استثنا) فرو گذارى نمى‏کردند و هر لکه را به نام اینکه صحابى هستند و مجتهدند،مى‏شستند ولى على به قوانین اسلام پایبند بود.

از على علیه السلام در فنون متفرقه عقلى و دینى و اجتماعى نزدیک به یازده هزار کلمات قصار ضبط شده (48) و معارف اسلام را (49) در سخنرانیهاى خود با بلیغترین لهجه و روانترین بیان ایراد نموده (50) وى دستور زبان عربى را وضع کرد و اساس ادبیات عربى را بنیاد نهاد.وى اول کسى است در اسلام که در فلسفه الهى غور کرده (51) به سبک استدلال آزاد و برهان منطقى سخن گفت و مسائلى را که تا آن روز در میان فلاسفه جهان،مورد توجه قرار نگرفته بود طرح کرده و در این باب بحدى عنایت به خرج مى‏داد که در بحبوحه (52) جنگها به بحث علمى مى‏پرداخت.

3ـگروه انبوهى از رجال دینى و دانشمندان اسلامى را تربیت کرد (53) که در میان ایشان جمعى از زهاد و اهل معرفت مانند«اویس قرنى و کمیل بن زیاد و میثم تمار و رشید هجرى»وجود دارند که در میان عرفاى اسلامى،مصادر عرفان شناخته شده‏اند و عده‏اى مصادر اولیه علم فقه و کلام و تفسیر و قرائت و غیر آنها مى‏باشند.

انتقال خلافت به معاویه و تبدیل آن به سلطنت موروثى

پس از شهادت امیر المؤمنین على علیه السلام به موجب وصیت آن حضرت و بیعت مردم،حضرت حسن بن على علیهما السلام که پیش شیعه دوازده امامى،امام دوم مى‏باشد متصدى خلافت شد ولى معاویه آرام ننشسته به سوى عراقـکه مقر خلافت بودـلشکر کشیده با حسن بن على به جنگ پرداخت .

وى با دسیسه‏هاى مختلف و دادن پولهاى گزاف،تدریجا یاران و سرداران حسن بن على را فاسد کرده بالأخره حسن بن على را مجبور نمود که به عنوان صلح،خلافت را به وى واگذار کند و حسن بن على نیز خلافت را به این شرط که پس از در گذشت معاویه،به وى‏برگردد و به شیعیان تعرض نشود،به معاویه واگذار نمود (54) .

در سال چهل هجرى،معاویه بر خلافت اسلامى استیلا یافت و بلافاصله به عراق آمده در سخنرانى که کرد به مردم اخطار نموده و گفت:«من با شما سر نماز و روزه نمى‏جنگیدم بلکه مى‏خواستم بر شما حکومت کنم و به مقصود خود رسیدم» (55) !!

و نیز گفت:«پیمانى که با حسن بستم لغو و زیر پاى من است!!» (56) معاویه با این سخن اشاره مى‏کرد که سیاست را از دیانت جدا خواهد کرد و نسبت به مقررات دینى،ضمانتى نخواهد داشت و همه نیروى خود را در زنده نگهداشتن حکومت خود به کار خواهد بست و البته روشن است که چنین حکومتى سلطنت و پادشاهى است نه خلافت و جانشینى پیغمبر خدا.و از اینجا بود که بعضى از کسانى که به حضور وى بار یافتند به عنوان پادشاهى سلامش دادند (57) و خودش نیز در برخى از مجالس خصوصى،از حکومت خود با ملک و پادشاهى تعبیر مى‏کرد (58) اگر چه در ملأ عام خود را خلیفه معرفى مى‏نمود.

و البته پادشاهى که بر پایه زور استوار باشد وراثت را به دنبال خود دارد و بالأخره نیز به نیت خود جامه عمل پوشانید و پسر خود یزید را که جوانى بى‏بند و بار بود و کمترین شخصیت دینى نداشت،ولایت عهدى داده به جانشینى خود برگزید (59) و آن همه حوادث ننگین را به بار آورد.

معاویه با بیان گذشته خود اشاره مى‏کرد که نخواهد گذاشت حسن علیه السلام پس از وى به خلافت برسد،یعنى در خصوص خلافت بعد از خود،فکرى دیگر دارد و آن همان بود که حسن علیه السلام را با سم شهید کرد (60) و راه را براى فرزند خود یزید هموار ساخت.معاویه با الغاى پیمان نامبرده مى‏فهمانید که هرگز نخواهد گذاشت شیعیان اهل بیت در محیط امن و آسایش بسر برند و کما فى السابق به فعالیتهاى دینى خود ادامه دهند و همین معنا را نیز جامه عمل پوشانید (61) .

وى اعلام نمود که هر کس در مناقب اهل بیت حدیثى نقل کند هیچگونه مصونیتى در جان و مال و عرض خود نخواهد (62) داشت و دستور داد هر که در مدح و منقبت سایر صحابه و خلفا حدیثى‏بیاورد،جایزه کافى بگیرد و در نتیجه اخبار بسیارى در مناقب صحابه جعل شد (63) و دستور داد در همه بلاد اسلامى در منابر به على علیه السلام ناسزا گفته شود (و این دستور تا زمان عمر بن عبد العزیز خلیفه اموى«99ـ011»اجرا مى‏شد) وى به دستیارى عمال و کارگردانان خود که جمعى از ایشان صحابى بودند،خواص شیعه على علیه السلام را کشت و سر برخى از آنان را به نیزه زده در شهرها گردانیدند و عموم شیعیان را در هر جا بودند به ناسزا و بیزارى از على تکلیف مى‏کرد و هر که خود دارى مى‏کرد به قتل مى‏رسید (64) .

سخت‏ترین روزگار براى شیعه

سخت‏ترین زمان براى شیعه در تاریخ تشیع،همان زمان حکومت بیست ساله معاویه بود که شیعه هیچگونه مصونیتى نداشت و اغلب شیعیان اشخاص شناخته شده و مارک دار بودند و دو تن از پیشوایان شیعه (امام دوم و امام سوم) که در زمان معاویه بودند،کمترین وسیله‏اى براى برگردانیدن اوضاع ناگوار در اختیار نداشتند حتى امام سوم شیعه که در شش ماه اول سلطنت یزید،قیام کرد با همه یاران و فرزندان خود شهید شد،در مدت ده سالى که در خلافت معاویه مى‏زیست تمکن این اقدام را نیز نداشت.

اکثریت تسنن،این همه کشتارهاى ناحق و بى‏بند و باریها را که به دست صحابه و خاصه معاویه و کارگردانان وى انجام یافته است،توجیه مى‏کنند که آنان صحابه بودند و به مقتضاى احادیثى که از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم رسیده،صحابه مجتهدند و معذور و خداوند از ایشان راضى است و هر جرم و جنایتى که از ایشان سر بزند معفو است!!!ولى شیعه این عذر را نمى‏پذیرد،زیرا:

اولا:معقول نیست یک رهبر اجتماعى مانند پیغمبر اکرم صلى الله علیه و اله و سلم براى احیاى حق و عدالت و آزادى بر پا خاسته و جمعى را هم عقیده خود گرداند که همه هستى خود را در راه این منظور مقدس گذاشته آن را لباس تحقق بخشند و وقتى که به منظور خود نایل شد،یاران خود را نسبت به مردم و قوانین مقدسه خود آزادى مطلق بخشد و هر گونه حقکشى و تبهکارى و بى بند و بارى را از ایشان معفو داند،یعنى با دست و ابزارى که بنایى را بر پا کرده با همان دست و ابزار آن را خراب کند.

و ثانیا:این روایات که صحابه را تقدیس و اعمال ناروا و غیر مشروع آنان را تصحیح مى‏کند و ایشان را آمرزیده و مصون معرفى مى‏نماید از راه خود صحابه به ما رسیده و به روایت ایشان نسبت داده شده است و خود صحابه به شهادت تاریخ قطعى با همدیگر معامله مصونیت و معذوریت نمى‏کردند،صحابه بودند که دست به کشتار و سب و لعن و رسوا کردن همدیگر گشودن و هرگز کمترین اغماض و مسامحه‏اى در حق همدیگر روا نمى‏داشتند.

بنابر آنچه گذشت،به شهادت عمل خود صحابه،این روایات صحیح نیستند و اگر صحیح باشند مقصود از آنها معناى دیگرى است غیر از مصونیت و تقدیس قانونى صحابه.

و اگر فرضا خداى متعال در کلام خود،روزى از صحابه در برابرخدمتى که در اجراى فرمان او کرده‏اند اظهار (65) رضایت فرماید،معناى آن،تقدیر از فرمانبردارى گذشته آنان است نه اینکه در آینده مى‏توانند هر گونه نافرمانى که دلشان مى‏خواهد بکنند.

استقرار سلطنت بنى امیه

سال شصت هجرى قمرى معاویه در گذشت و پسرش یزید طبق بیعتى که پدرش از مردم براى وى گرفته بود زمان حکومت اسلامى را در دست گرفت.

یزید به شهادت تاریخ،هیچگونه شخصیت دینى نداشت،جوانى بود حتى در زمان حیات پدر،اعتنایى به اصول و قوانین اسلام نمى‏کرد و جز عیاشى و بى بند و بارى و شهوترانى سرش نمى‏شد و در سه سال حکومت خود،فجایعى راه انداخت که در تاریخ ظهور اسلام با آن همه فتنه‏ها که گذشته بود،سابقه نداشت.

سال اول،حضرت حسین بن على علیه السلام را که سبط پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود با فرزندان و خویشان و یارانش با فجیعترین وضعى کشت و زنان و کودکان و اهل بیت پیغمبر را به همراه سرهاى بریده شهدا در شهرها گردانید (66) و در سال دوم،«مدینه»را قتل عام کرد و خون و مال و عرض مردم را سه روز به لشکریان خود مباح ساخت (67) و سال سوم،«کعبه مقدسه»را خراب کرده و آتش‏زد!! (68) و پس از یزید،آل مروان از بنى امیه زمام حکومت اسلامى راـبه تفصیلى که در تواریخ ضبط شدهـدر دست گرفتند حکومت این دسته یازده نفرى که نزدیک به هفتاد سال ادامه داشت،روزگار تیره و شومى براى اسلام و مسلمین به وجود آورد که در جامعه اسلامى جز یک امپراطورى عربى استبدادى که نام خلافت اسلامى بر آن گذاشته شده بود،حکومت نمى‏کرد و در دوره حکومت اینان کار به جایى کشید که خلیفه وقت (ولید بن یزید) که جانشین پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و یگانه حامى دین شمرده مى‏شد،بى محابا تصمیم گرفت بالاى خانه کعبه غرفه‏اى بسازد تا در موسم حج در آنجا مخصوصا به خوش گذرانى بپردازد (69) !!

خلیفه وقت‏[ولید بن یزید]قرآن کریم را آماج تیر قرار داد و در شعرى که خطاب به قرآن انشاء کرد گفت:روز قیامت که پیش خداى خود حضور مى‏یابى بگوى خلیفه مرا پاره کرد!! (70) البته شیعه که اساسا اختلاف نظر اساسى‏شان با اکثریت تسنن در سر دو مسئله خلافت اسلامى و مرجعیت دینى بود،در این دوره تاریک،روزگارى تلخ و دشوارى مى‏گذرانیدند ولى شیوه بیدادگرى و بى بند و بارى حکومتهاى وقت و قیافه مظلومیت و تقوا و طهارت پیشوایات اهل بیت آنان را روز به روز در عقایدشان استوارتر مى‏ساخت و مخصوصا شهادت دلخراش حضرت حسین پیشواى‏سوم شیعه در توسعه یافتن تشیع و بویژه در مناطق دور از مرکز خلافت،مانند عراق و یمن و ایران کمک بسزایى کرد.

گواه این سخن این است که در زمان امامت پیشواى پنجم شیعه که هنوز قرن اول هجرى تمام نشده و چهل سال از شهادت امام سوم گذشته بود،به مناسبت اختلال و ضعفى که در حکومت اموى پیدا شده بود،شیعه از اطراف کشور اسلامى مانند سیل به دور پیشواى پنجم ریخته به اخذ حدیث و تعلم معارف دینى پرداختند (71) .هنوز قرن اول هجرى تمام نشده بود که چند نفر از امراى دولت شهر قم را در ایران بنیاد نهاده و شیعه نشین کردند (72) ولى در عین حال شیعه به حسب دستور پیشوایان خود،در حال تقیه و بدون تظاهر به مذهب زندگى مى‏کردند.

بارها در اثر کثرت فشار و سادات علوى بر ضد بیدادگریهاى حکومت قیام کردند ولى شکست خوردند و بالأخره جان خود را در این راه گذاشتند و حکومت بى‏پرواى وقت در پایمال کردن‏شان فروگذارى نکرد.جسد زید را که پیشواى شیعه زیدیه بود از قبر بیرون آورده به دار آویختند و سه سال بر سر دار بود،پس از آن پایین آورده و آتش زدند و خاکسترش را به باد دادند!! (73) به نحوى که اکثر شیعه معتقدند امام چهارم و پنجم نیز به دست بنى امیه با سم در گذشتند (74) و درگذشت امام دوم و سوم نیز به دست آنان بود.فجایع اعمال امویان به حدى فاحش و بى‏پرده بود که اکثریت اهل تسنن با اینکه خلفا را عموما مفترض الطاعه مى‏دانستند ناگزیر شده خلفا را به دون دسته تقسیم کردند.خلفاى راشدین که چهار خلیفه اول پس از رحلت پیغمبر اکرم مى‏باشند (ابو بکر و عمر و عثمان و على) و خلفاى غیر راشدین که از معاویه شروع مى‏شود.

امویین در دوران حکومت خود در اثر بیدادگرى و بى بند و بارى به اندازه‏اى نفرت عمومى را جلب کرده بودند که پس از شکست قطعى و کشته شدن آخرین خلیفه اموى،دو پسر وى با جمعى از خانواده خلافت از دار الخلافه گریختند و به هر جا روى آوردند پناهشان ندادند،بالأخره پس از سرگردانیهاى بسیار که در بیابانهاى نوبه و حبشه و بجاوه کشیدند و بسیارى از ایشان از گرسنگى و تشنگى تلف شدند،به جنوب یمن در آمدند و به دریوزگى خرج راهى از مردم تحصیل کرده و درزى حمالان عازم مکه شدند و آنجا در میان مردم ناپدید گردیدند (75) .

شیعه در قرن دوم هجرى

در اواخر ثلث اول قرن دوم هجرى،به دنبال انقلابات و جنگهاى خونینى که در اثر بیدادگرى و بد رفتاریهاى بنى امیه در همه جاى کشورهاى اسلامى ادامه داشت،دعوتى نیز به نام اهل بیت پیغمبر اکرم در ناحیه خراسان ایران پیدا شده،متصدى دعوت«ابو مسلم مروزى»سردارى ایرانى بود که به ضرر خلافت اموى قیام کردو شروع به پیشرفت نمود تا دولت اموى را بر انداخت (76) .این نهضت و انقلاب اگر چه از تبلیغات عمیق شیعه سرچشمه مى‏گرفت و کم و بیش عنوان خونخواهى شهداى اهل بیت را داشت و حتى از مردم براى یک مرد پسندیده از اهل بیت (سربسته) بیعت مى‏گرفتند با اینهمه به دستور مستقیم یا اشاره پیشوایان شیعه نبود،به گواهى اینکه وقتى که«ابو مسلم»بیعت خلافت را به امام ششم شیعه امامیه در مدینه عرضه داشت،وى جدا رد کرد و فرمود:«تو از مردان من نیستى و زمان نیز زمان من نیست» (77) .

بالأخره بنى عباس به نام اهل بیت خلافت را ربودند (78) و در آغاز کار روزى چند به مردم و علویین روى خوش نشان دادند حتى به نام انتقام شهداى علویین،بنى امیه را قتل عام کردند و قبور خلفاى بنى امیه را شکافته هر چه یافتند آتش زدند (79) ولى دیرى نگذشت که شیوه ظالمانه بنى امیه را پیش گرفتند و در بیدادگرى و بى بند و بارى هیچگونه فروگذارى نکردند.

«ابو حنیفه»رئیس یکى از چهار مذهب اهل تسنن به زندان منصور رفت (80) و شکنجه‏ها دید و«ابن حنبل»رئیس یکى از چهار مذهب،تازیانه خورد (81) و امام ششم شیعه امامیه پس از آزار و شکنجه بسیار،با سم درگذشت (82) و علویین را دسته دسته گردن مى‏زدند یا زنده زنده دفن مى‏کردند یا لاى دیوار یا زیر ابنیه دولتى مى‏گذاشتند.

«هارون»خلیفه عباسى که در زمان وى امپراطورى اسلامى به اوج قدرت و وسعت خود رسیده بود و گاهى خلیفه به خورشید نگاه مى‏کرد و آن را مخاطب ساخته مى‏گفت به هر کجا مى‏خواهى بتاب که به جایى که از ملک من بیرون است نخواهى تابید!از طرفى لشکریان وى در خاور و باختر جهان پیش مى‏رفتند ولى از طرفى در جسر بغداد که در چند قدمى قصر خلیفه بود،بى‏اطلاع و بى اجازه خلیفه،مأمور گذاشته از عابرین حق عبور مى‏گرفتند،حتى روزى خود خلیفه که مى‏خواست از جسر عبور کند،جلویش را گرفته حق العبور مطالبه کردند! (83) یک مغنى با خواندن دو بیت شهوت انگیز،«امین»خلیفه عباسى را سر شهوت آورد،امین سه میلیون درهم نقره به وى بخشید،مغنى از شادى خود را به قدم خلیفه انداخته گفت:یا امیر المؤمنین !این همه پول را به من مى‏بخشى؟خلیفه در پاسخ گفت اهمیتى ندارد ما این پول را از یک ناحیه ناشناخته کشور مى‏گیریم!! (84) ثروت سرسام آورى که همه ساله از اقطار کشورهاى اسلامى به عنوان بیت المال مسلمین به دار الخلافه سرازیر مى‏شد،به مصرف هوسرانى و حقکشى خلیفه وقت مى‏رسید،شماره کنیزان پریوش ودختران و پسران زیبا در دربار خلفاى عباسى به هزاران مى‏رسید!!

وضع شیعه از انقراض دولت اموى و روى کار آمدن بنى عباس،کوچکترین تغییرى پیدا نکرد جز اینکه دشمنان بیدادگرى وى تغییر اسم دادند.

شیعه در قرن سوم هجرى

با شروع قرن سوم،شیعه نفس تازه‏اى کشید و سبب آن اولا:این بود که کتب فلسفى و علمى بسیارى از زبان یونانى و سریانى و غیر آنها به زبان عربى ترجمه شد و مردم به تعلیم علوم عقلى و استدلالى هجوم آوردند.علاوه بر آن«مأمون»خلیفه عباسى (195ـ218) معتزلى مذهب به استدلال عقلى در مذهب علاقه‏مند بود و در نتیجه به تکلم استدلالى در ادیان و مذاهب رواج تام و آزادى کامل داده بود و علما و متکلمین شیعه از این آزادى استفاده کرده در فعالیت علمى و در تبلیغ مذهب اهل بیت فروگذارى نمى‏کردند (85) .

و ثانیا:مأمون عباسى به اقتضاى سیاست خود به امام هشتم شیعه امامیه ولایت عهد داده بود و در اثر آن علویین و دوستان اهل بیت تا اندازه‏اى از تعرض اولیاى دولت مصون بوده و کم و بیش از آزادى بهره‏مند بودند ولى باز دیرى نگذشت که دم برنده شمشیر به سوى شیعه برگشت و شیوه فراموش شده گذشتگان به سراغشان آمد،خاصه در زمان متوکل عباسى (232ـ247 هجرى) که مخصوصا با على و شیعیان وى دشمنى خاصى داشت و هم به امروى بود که مزار امام سوم شیعه امامیه را در کربلا با خاک یکسان کردند (86) .

شیعه در قرن چهارم هجرى

در قرن چهارم هجرى عواملى به وجود آمد که براى وسعت یافتن تشیع و نیرومند شدن شیعه کمک به سزایى مى‏کرد که از آن جمله سستى ارکان خلافت بنى عباسى و ظهور پادشاهان«آل بویه»بود .

پادشاهان«آل بویه»که شیعه بودند،کمال نفوذ را در مرکز خلافت که بغداد بود و همچنین در خود خلیفه داشتند (87) و این قدرت قابل توجه به شیعه اجازه مى‏داد که در برابر مدعیان مذهبى خود که پیوسته به اتکاى قدرت،خلافت آنان را خرد مى‏کردند،قد علم کرده آزادانه به تبلیغ مذهب بپردازند .

چنانکه مورخین گفته‏اند در این قرن،همه جزیرة العرب یا قسمت معظم آن به استثناى شهرهاى بزرگ،شیعه بودند و با این وصف برخى از شهرها نیز مانند هجر و عمان و صعده در عین حال شیعه بودند.در شهر بصره که پیوسته مرکز تسنن بود و با شهر کوفه که مرکز تشیع شمرده مى‏شد رقابت مذهبى داشت،عده‏اى قابل توجه شیعه بودند و همچنین در طرابلس و نابلس و طبریه و حلب و هرات،شیعه بسیار بود و اهواز و سواحل خلیج فارس از ایران نیز مذهب‏شیعه رواج داشت (88) .

در آغاز این قرن بود که«ناصر اطروش»پس از سالها تبلیغ که در شمال ایران به عمل آورد به ناحیه طبرستان استیلا یافت و سلطنت تأسیس کرد که تا چند پشت ادامه داشت و پیش از«اطروش»نیز حسن بن زید علوى سالها در طبرستان سلطنت کرده بود (89) .

در این قرن،فاطمیین که اسماعیلى بودند به مصر دست یافتند و سلطنت دامنه‏دارى (296ـ527) تشکیل دادند (90) .

بسیار اتفاق مى‏افتاد که در شهرهاى بزرگ مانند بغداد و بصره و نیشابور کشمکش و زد و خورد و مهاجمه‏هایى میان شیعه و سنى در مى‏گرفت و در برخى از آنها شیعه غلبه مى‏کرد و از پیش مى‏برد.

شیعه در قرن نهم هجرى

از قرن پنجم تا اواخر قرن نهم،شیعه به همان افزایش که در قرن چهارم داشت ادامه مى‏داد و پادشاهانى نیز که مذهب شیعه داشتند به وجود آمده از تشیع ترویج مى‏نمودند.

در اواخر قرن پنجم هجرى،دعوت اسماعیلیه در قلاع الموت ریشه انداخت و اسماعیلیه نزدیک به یک قرن و نیم در وسط ایران در حال استقلال کامل مى‏زیستند (91) و سادات مرعشى در مازندران،سالهاى متمادى سلطنت کردند (92) .

«شاه خدابنده»از پادشاهان مغول،مذهب شیعه را اختیار کرد و اعقاب او از پادشاهان مغول،سالیان دراز در ایران سلطنت کردند و از تشیع ترویج مى‏کردند و همچنین سلاطین«آق قویونلو و قره قویونلو»که در تبریز حکومت مى‏کردند (93) و دامنه حکمرانى‏شان تا فارس و کرمان کشیده مى‏شد و همچنین حکومت فاطمیین نیز سالیان دراز در مصر بر پا بود.

البته قدرت مذهبى جماعت با پادشاهان وقت تفاوت مى‏کرد چنانکه پس از بر چیده شدن بساط فاطمیین و روى کار آمدن سلاطین«آل ایوب»،صفحه برگشت و شیعه مصر و شامات،آزادى مذهبى را بکلى از دست دادند و جمع کثیرى از تشیع از دم شمشیر گذشتند (94) .

و از آن جمله«شهید اول محمد بن محمد مکى»،یکى از نوابغ فقه شیعه،سال 786 هجرى در دمشق به جرم تشیع کشته شد (95) !!

و همچنین شیخ اشراق«شهاب الدین سهروردى»در حلب به جرم فلسفه به قتل رسید (96) !!

روى هم رفته در این پنج قرن،شیعه از جهت جمعیت در افزایش و از جهت قدرت و آزادى مذهبى،تابع موافقت و مخالفت سلاطین وقت بوده‏اند و هرگز در این مدت،مذهب تشیع در یکى از کشورهاى اسلامى،مذهب رسمى اعلام نشده بود.

شیعه در قرن دهم تا یازدهم هجرى

سال 906 هجرى،جوان سیزده ساله‏اى از خانواده شیخ صفى اردبیلى (متوفاى 735 هجرى) که از مشایخ طریقت در شیعه بود با سیصد نفر درویش از مریدان پدرانش به منظور ایجاد یک کشور مستقل و مقتدر شیعه از اردبیل قیام کرده شروع به کشور گشایى و بر انداختن آیین ملوک الطوایفى ایران نمود و س از جنگهاى خونین که با پادشاهان محلى و مخصوصا با پادشاهان آل عثمان که زمان امپراطورى عثمانى را در دست داشتند،موفق شد که ایران قطعه قطعه را به شکل یک کشور درآورده و مذهب شیعه را در قلمرو حکومت خود رسمیت دهد (97) .پس از درگذشت شاه اسماعیل صفوى،پادشاهان دیگرى از سلسله صفوى تا اواسط قرن دوازدهم هجرى سلطنت کردند و یکى پس از دیگرى رسمیت مذهب شیعه امامیه را تأیید و تثبیت نمودند،حتى در زمانى که در اوج قدرت بودند (زمان شاه عباس کبیر) توانستند وسعت ارضى کشور و آمار جمعیت را به بیش از دو برابر ایران کنونى (سال 1384 هجرى قمرى) برسانند (98) گروه شیعه در این دو قرن و نیم تقریبا در سایر نقاط کشورهاى اسلامى به همان حال سابق با افزایش طبیعى خود باقى بوده است.

شیعه در قرن دوازده تا چهاردهم هجرى

در سه قرن اخیر،پیشرفت مذهبى شیعه به همان شکل طبیعى‏سابقش بوده است و فعلا که اواخر قرن چهاردهم هجرى است تشیع در ایران مذهب رسمى عمومى شناخته مى‏شود و همچنین در یمن و در عراق اکثریت جمعیت را شیعه تشکیل مى‏دهد و در همه ممالک مسلمان نشین جهان،کم و بیش شیعه وجود دارد و روى هم رفته در کشورهاى مختلف جهان،نزدیک به صد میلیون شیعه زندگى مى‏کند.

پى‏نوشتها:

1ـاولین اسمى که در زمان رسول خدا پیدا شد،«شیعه»بود که سلمان و ابوذر و مقداد و عمار با این اسم مشهور شدند (حاضر العالم الاسلامى،ج 1،ص 188)

2ـ و انذر عشیرتک الاقربین (سوره شعرا،آیه 214)

3ـدر ذیل این حدیث،على (ع) مى‏فرماید:«من که از همه کوچکتر بودم عرض کردم:من وزیر تو مى‏شوم،پیغمبر دستش را به گردن من گذاشته فرمود:این شخص برادر و وصى و جانشین من مى‏باشد باید از او اطاعت نمایید،مردم مى‏خندیدند و به ابى طالب مى‏گفتند:تو را امر کرد که از پسرت اطاعت کنى»، (تاریخ طبرى،ج 2 ص 321.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 116.البدایة و النهایة،ج 3،ص 39.غایة المرام،ص 320)

4ـام سلمه مى‏گوید پیغمبر فرمود:«على همیشه با حق و قرآن است و حق و قرآن نیز همیشه با اوست و تا قیامت از هم جدا نخواهند شد.»، (این حدیث با پانزده طریق از عامه و یازده طریق از خاصه نقل شده و ام سلمه و ابن عباس و ابو بکر و عایشه و على (ع) و ابو سعید خدرى و ابو لیلى و ابو ایوب انصارى از راویان آن هستند.غایة المرام بحرانى،ص 539 و 540)

پیغمبر فرمود:«خدا على را رحمت کند که همیشه حق با اوست»، (البدایة و النهایه،،ج 7،ص 36)

5ـپیغمبر فرمود:«حکمت ده قسمت شده،نه جزء آن بهره على و یک جزء آن در میان تمام مردم قسمت شده است» (البدایة و النهایة،ج 7،ص 359)

6ـهنگامى که کفار مکه تصمیم گرفتند محمد (ص) را به قتل رسانند و اطراف خانه‏اش را محاصره کردند،پیغمبر (ص) تصمیم گرفت به مدینه هجرت کند،به على فرمود:«آیا تو حاضرى شب در بستر من بخوابى تا گمان برند من خوابیده‏ام و از تعقیب آنان در امام باشم»،على در آن وضع خطرناک،این پیشنهاد را با آغوش باز پذیرفت.

7ـتواریخ و جوامع حدیث.

8ـ«حدیث غدیر»از احادیث مسلمه میان سنى و شیعه مى‏باشد و متجاوز از صد نفر صحابى با سندها و عبارتهاى مختلف آن را نقل نموده‏اند و در کتب عامه و خاصه ضبط شده،براى تفصیل به کتاب غایة المرام،ص 79 و عبقات،جلد غدیر و الغدیر مراجعه شود.

9ـتاریخ یعقوبى (ط نجف) ج 2،ص 137 و 140.تاریخ ابى الفداء ج 1،ص .156

صحیح بخارى،ج 4،ص 107.مروج الذهب،ج 2،ص 437.ابن ابى الحدید،ج 1،ص 127 و .161

10ـصحیح مسلم،ج 15،ص 176.صحیح بخارى،ج 4،ص 207.مروج الذهب،ج 2،ص 23 و ج 2،ص 437.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 127 و .181

11ـجابر مى‏گوید:نزد پیغمبر بودیم که على از دور نمایان شد،پیغمبر فرمود:«سوگند به کسى که جانم به دست اوست!این شخص و شیعیانش در قیامت رستگار خواهند بود»،ابن عباس مى‏گوید وقتى آیه: ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة نازل شد،پیغمبر به على فرمود:«مصداق این آیه تو و شیعیانت مى‏باشید که در قیامت خشنود خواهید بود و خدا هم از شما راضى است»،این دو حدیث و چندین حدیث دیگر،در تفسیر الدر المنثور،ج 6،ص 379 و غایة المرام،ص 326 نقل شده است.

12ـمحمد (ص) در مرض وفاتش لشکرى را به سردارى اسامة بن زید مجهز کرده اصرار داشت که همه در این جنگ شرکت کنند و از مدینه بیرون روند،عده‏اى از دستور پیغمبر اکرم (ص) تخلف کردند که از آن جمله«ابو بکر و عمر»بودند و این قضیه پیغمبر را بشدت ناراحت کرد (شرح ابن ابى الحدید،ط مصر،ج 1،ص 53)

پیغمبر اکرم (ص) هنگام وفاتش فرمود:«دوات و قلم حاضر کنید تا نامه‏اى براى شما بنویسم که سبب هدایت شما شده گمراه نشوید»،عمر از این کار مانع شده گفت:مرضش طغیان کرده هذیان مى‏گوید!!! (تاریخ طبرى،ج 2،ص 436.صحیح بخارى،ج 3.صحیح مسلم،ج 5.البدایة و النهایه،ج 5،ص 227.ابن ابى الحدید،ج 1،ص 133)

همین قضیه در مرض موت خلیفه اول تکرار یافت و خلیفه اول به خلافت عمر وصیت کرد و حتى در اثناى وصیت بیهوش شد،ولى عمر چیزى نگفت و خلیفه اول را به هذیان نسبت نداد در حالى که هنگام نوشتن وصیت،بیهوش شده بود،ولى پیغمبر اکرم (ص) معصوم و مشاعرش بجا بود (روضة الصفا،ج 2 ص 260)

13ـشرح ابن ابى الحدید،ج 1،ص 58 و ص 123ـ135.یعقوبى،ج 2،ص 102.تاریخ طبرى،ج 2،ص 445ـ .460

14ـتاریخ یعقوبى،ج 2،ص 103ـ106.تاریخ ابى الفداء ج 1،ص 156 و 166.مروج الذهب،ج 2،ص 307 و 352.شرح ابن ابى الحدید،ج 1،ص 17 و .134

15ـعمرو بن حریث به سعید بن زید گفت:آیا کسى با بیعت ابى بکر مخالفت کرد؟پاسخ داد:هیچ کس مخالف نبود جز کسانى که مرتد شده بودند یا نزدیک بود مرتد شوند! (تاریخ طبرى،ج 2،ص 447)

16ـدر حدیث معروف ثقلین مى‏فرماید:«من در میان شما دو چیز با ارزش را به امانت‏مى‏گذارم که اگر به آنها متمسک شوید هرگز گمراه نخواهید شد.قرآن و اهل بیتم تا روز قیامت از هم جدا نخواهند شد»،این حدیث با بیشتر از صد طریق از 35 نفر از صحابه پیغمبر اکرم (ص) نقل شده است،رجوع شود به طبقات حدیث ثقلین.غایة المرام.ص .211

پیغمبر فرمود:«من شهر علم و على درب آن مى‏باشد پس هر که طالب علم است از درش وارد شود»، (البدایة و النهایه،ج 7،ص 359)

17ـتاریخ یعقوبى،ج 2،ص 105ـ150 مکررا ذکر شده است.

18ـکتاب خدا و بیانات پیغمبر اکرم (ص) و ائمه اهل بیت با ترغیب و تحریص به تحصیل علم تا جایى که پیغمبر اکرم مى‏فرماید:«طلب العلم فریضة على کل مسلم»طلب دانش به هر مسلمانى واجب است (بحار،ج 1،ص 172)

19ـالبدایة و النهایه،ج 7،ص .360

20ـتاریخ یعقوبى،ص 111،126 و .129

21ـخداى تعالى در کلام خود مى‏فرماید: و انه لکتاب عزیز لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه یعنى:«قرآن کتابى است گرامى که هرگز باطل از پیش و پس به آن راه نخواهد یافت»، (سوره فصلت،آیه 41 و 42)

مى‏فرماید: ان الحکم الا لله یعنى:«جز خدا کسى نباید حکم کند»، (سوره یوسف،آیه 67) یعنى شریعت تنها شریعت و قوانین خداست که از را نبوت باید به مردم برسد

و مى‏فرماید: و لکن رسول الله و خاتم النبیین ، (سوره احزاب،آیه 40) و با این آیه،ختم نبوت و شریعت را با پیغمبر اکرم (ص) اعلام مى‏فرماید.

و مى‏فرماید: و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون .

یعنى:«هر کس مطابق حکم خدا حکم نکند،کافر است»، (سوره مائده،آیه 44)

22ـتاریخ یعقوبى،ج 2،ص 110.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص .158

23ـدر الذر المنثور،ج 3،ص 186.تاریخ یعقوبى،ج 3،ص 48،گذشته از اینها وجوب خمس در قرآن کریم منصوص مى‏باشد: و اعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى ، (سوره انفال،آیه 41)

24ـابو بکر در خلافتش پانصد حدیث جمع کرد،عایشه مى‏گوید یک شب تا صبح پدرم را مضطرب دیدم،صبح به من گفت:احادیث را بیاور،پس همه آنها را آتش زد (کنزل العمال،ج 5،ص 237)

عمر به همه شهرها نوشت:نزد هر کس حدیثى هست باید نابودش کند (کنز العمال ج 5،ص 237)

محمد بن ابى بکر مى‏گوید:در زمان عمر،احادیث زیاد شد،وقتى به نزدش آوردند دستور داد آنها را سوزانیدند (طبقات ابن سعد،ج 5،ص 140)

25ـتاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 151 و غیر آن.

26ـپیغمبر اکرم (ص) در حجة الوداع عمل حج را براى حجاج که از دور به مکه وارد شوند (طبق آیه: فمن تمتع بالعمرة الخ) به شکل مخصوص مقرر داشت و عمر در خلافت خود آن را ممنوع ساخت.و همچنین در زمان رسول خدا متعه (ازدواج موقت) دایر بود ولى عمر در ایام خلافت خود آن را قدغن کرد و براى متخلفین مقرر داشت که سنگسار شوند.و همچنین در زمان رسول خدا در اذان نماز«حى على خیر العمل»،یعنى مهیا باش براى بهترین اعمال که نماز است»،گفته مى‏شد،ولى عمر گفت:این کلمه مردم را از جهاد باز مى‏دارد و قدغن کرد!و همچنین در زمان رسول خدا به دستور آن حضرت در یک مجلس یک طلاق بیشتر انجام نمى‏گرفت ولى عمر اجازه داد که در یک مجلس سه طلاق داده شود!!قضایاى نامبرده در کتب حدیث و فقه و کلام سنى و شیعه مشهور است.

27ـتاریخ یعقوبى،ج 2،ص 131.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص .160

28ـاسد الغابة،ج 4،ص 386.الاصابه،ج .3

29ـتاریخ یعقوبى،ج 2،ص 150.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 168.تاریخ طبرى،ج 3،ص 377 و غیر آنها .

30ـتاریخ یعقوبى،ج 2،ص 150.تاریخ طبرى،ج 3،ص .397

31ـجماعتى از اهل مصر به عثمان شوریدند،عثمان احساس خطر کرده از على بن ابیطالب استمداد نموده اظهار ندامت کرد،على به مصریین فرمود:شما براى زنده کردن حق قیام کرده‏اید و عثمان توبه کرده مى‏گوید:من از رفتار گذشته‏ام دست بر مى‏دارم و تا سه روز دیگر به خواسته‏هاى شما ترتیب اثر خواهم داد و فرمانداران‏ستمکار را عزل مى‏کنم،پس على از جانب عثمان براى ایشان قراردادى نوشته و ایشان مراجعت کردند.

در بین راه،غلام عثمان را دیدند که بر شتر او سوار و به طرف مصر مى‏رود،از وى بدگمان شده او را تفتیش نمودند،با او نامه‏اى یافتند که براى والى مصر نوشته بود بدین مضمون :به نام خدا،وقتى عبد الرحمان بن عدیس نزد تو آمد،صد تازیانه به او بزن و سر و ریشش را بتراش و به زندان طویل المده محکومش کن و مانند این عمل را درباره عمرو بن احمق و سودان بن حمران و عروة بن نباع اجزاء کن!!

نامه را گرفته و با خشم به جانب عثمان برگشته اظهار داشتند:تو به ما خیانت کردى!عثمان نامه را انکار نمود.گفتند غلام تو حامل نامه بود.پاسخ داد بدون اجازه من این عمل را مرتکب شده.گفتند مرکوبش شتر تو بود،پاسخ داد شترم را دزدیده‏اند!گفتند:نامه به خط مشى تو مى‏باشد،پاسخ داد بدون اجازه و اطلاع من این کار را انجام داده!!

گفتند پس به هر حال تو لیاقت خلافت ندارى و باید استعفا دهى،زیرا اگر این کار به اجازه تو انجام گرفته خیانت پیشه هستى و اگر این کارهاى مهم بدون اجازه و اطلاع تو صورت گرفته پس بى عرضگى و عدم لیاقت تو ثابت مى‏شود و به هر حال یا استعفا کن و یا الآن عمال ستمکاران را عزل کن.

عثمان پاسخ داد:اگر من بخواهم مطابق میل شما رفتار کنم پس شما حکومت دارید،من چه کاره هستم؟آنان با حالت خشم از مجلس بلند شدند (تاریخ طبرى،ج 3،ص 402ـ409.تاریخ یعقوبى،ج 2 ص 150 و 151)

32ـتاریخ طبرى،ج 3،ص .377

33ـصحیح بخارى،ج 6،ص 89.تاریخ یعقوبى،ج 2،ص .113

34ـتاریخ یعقوبى،ج 2،ص 111.تاریخ طبرى،ج 3،ص 129ـ .132

35ـتاریخ یعقوبى،ج 2،ص 113.شرح ابن ابى الحدید،ج 1،ص 9:در روایات زیادى وارد شده که بعد از انعقاد بیعت ابى بکر،وى پیش على فرستاد و از وى بیعت خواست،على پاسخ داد که من عهد کرده‏ام که از خانه بجز براى نماز بیرون نروم تا قرآن را جمع کنم.و باز وارد است که على پس از شش ماه با ابى بکر بیعت کرد و این دلیل تمام کردن جمع قرآن مى‏باشد.و نیز وارد است که على پس از جمع قرآن مصحف را به شترى بار کرده پیش مردم آورده نشان داد.و نیز وارد است که جنگ یمامه که قرآن پس از آن تألیف شده،در سال دوم خلافت ابى بکر بوده است،مطالب نامبرده در غالب کتب تاریخ و حدیث که متعرض قصه جمع مصحف شده‏اند یافت مى‏شود .

36ـتاریخ یعقوبى،ج 2،ص .154

37ـتاریخ یعقوبى،ج 2،ص 155.مروج الذهب،ج 2،ص .364

38ـنهج البلاغه،خطبه .15

39ـپس از رحلت پیغمبر اکرم (ص) اقلیت انگشت شمار به پیروى على (ع) از بیعت تخلف کردند و در رأس این اقلیت از صحابه سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بودند و در آغاز خلافت على (ع) نیز اقلیت قابل توجهى به عنوان مخالف از بیعت سر باز زدند و از جمله متخلفین و مخالفین سر سخت سعید بن عاص و ولید بن عقبه و مروان بن حکم و عمرو بن عاص و بسر بن ارطاة و سمرة بن جندب و مغیرة بن شعبه و غیر ایشان بودند.

مطالعه بیوگرافى این دو دسته و تأمل در اعمالى که انجام داده‏اند و داستانهایى که تاریخ از ایشان ضبط کرده،شخصیت دینى و هدف ایشان را به خوبى روشن مى‏کند.دسته اولى از اصحاب خاص پیغمبر اکرم و از زهاد و عباد و فداکاران و آزادیخواهان اسلامى و مورد علاقه خاص پیغمبر اکرم بودند.پیغمبر فرمود خدا به من خبر داد که چهار نفر را دوست دارد و مرا نیز امر کرده که دوستشان دارم.نام ایشان را پرسیدند سه مرتبه فرمود:على سپس نام ابوذر و سلمان و مقداد را برد (سنن ابن ماجه،ج 1،ص 66)

عایشه گوید رسول خدا فرمود:هر دو امرى که بر عمار عرضه شود حتما حق و ارشد آنها را اختیار خواهد کرد (سنن ابن ماجه،ج 1،ص 66)

پیغمبر فرمود:«راستگوتر از ابوذر در میان زمین و آسمان وجود ندارد»، (سنن ابن ماجه،ج 1،ص 68)

از اینان در همه مدت حیات،یک عمل غیر مشروع نقل نشده و خونى به نا حق نریخته‏اند،به عرض کسى متعرض نشده‏اند،مال کسى را نربوده‏اند یا به افساد و گمراهى مردم نپرداخته‏اند .

ولى تاریخ از فجایع اعمال و تبهکاریهاى دسته دوم پر است و خونهاى نا حق که ریخته‏اند و مالهاى مسلمانان که ربوده‏اند و اعمال شرم آور که انجام داده‏اند،از شماره بیرون است و با هیچ عذرى نمى‏توان توجیه کرد جز اینکه گفته شود (چنانکه جماعت مى‏گویند) خدا از اینان راضى بود و در هر جنایتى که مى‏کردند آزاد بودند و مقررات اسلام که در کتاب و سنت است در حق دیگران وضع شده بوده است!!

40ـمروج الذهب،ج 2،ص 362.نهج البلاغه،خطبه 122.تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 160 شرح ابن ابى الحدید ج 1،ص .180

41ـتاریخ یعقوبى،ج .تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 172.مروج الذهب،ج 2،ص .366

42ـتاریخ یعقوبى،ج 2،ص .152

43ـتاریخ یعقوبى،ج 2،ص 154.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص .171

44ـتاریخ یعقوبى،ج 2،ص .152

45ـهنگامى که عثمان در محاصره شورشیان بود به وسیله نامه از معاویه استمداد کرد،معاویه دوازده هزار لشکر مجهز تهیه کرده به سوى مدینه حرکت نمود ولى دستور داد در حدود شام توقف نمایند و خودش نزد عثمان آمد آمادگى لشگر را گزارش داد،عثمان گفت:تو عمدا لشگر را در آنجا متوقف کردى تا من کشته شوم سپس خونخواهى مرا بهانه کرده قیام کنى (تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 152.مروج الذهب،ج 3،ص 25.تاریخ طبرى،ص 402)

46ـمروج الذهب،ج 2،ص .415

47ـبه شأن نزول آیه: و انطلق الملأ منهم ان امشوا و اصبروا على الهتکم ، (سوره ص،آیه 5) و آیه: و لو لا ان ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلا (سوره اسرى،آیه 74) و آیه : ودوا لو تدهن فیدهنون (سوره قلم،آیه 9) در تفاسیر روایتى مراجعه شود.

48ـکتاب الغرر و الدرر آمدى و متفرقات جوامع حدیث.

49ـمروج الذهب،ج 2،ص 431.شرح ابن ابى الحدیث ج 1،ص .181

50ـاشباه و نظایر سیوطى در نحو،ج 2.شرح ابن ابى الحدید،ج 1،ص .6

51ـر،ک:نهج البلاغه.

52ـدر بحبوحه جنگ جمل،عربى خدمت على (ع) عرض کرد:یا امیر المؤمنین!تومى‏گویى خدا واحد است؟مردم از هر طرف به وى حمله کرده گفتند اى عرب!مگر پراکندگى قلب و تشویش خاطر على را مشاهده نمى‏کنى که به بحث علمى مى‏پردازى؟على (ع) به اصحاب خود فرمود:این مرد را به حال خود بگذارید،زیرا من در جنگ با این قوم هم جز روشن شدن عقاید درست و مقاصد دین،منظورى ندارم،سپس تفصیلا به پاسخ سؤال عرب پرداخت (بحار،ج 2،ص 65)

53ـشرح ابن ابى الحدید،ج 1،ص 6ـ .9

54ـتاریخ یعقوبى،ج 2،ص 191 و سایر تواریخ.

55ـشرح ابن ابى الحدید،ج 4،ص 160.تاریخ طبرى،ج 4،ص 124.تاریخ ابن اثیر،ج 3،ص .203

56ـهمان مدرک.

57ـتاریخ یعقوبى،ج 2،ص .193

58ـتاریخ یعقوبى،ج 2،ص .202

59ـیزید مردى بود عیاش و هوسران و دائم الخمر،لباسهاى حریر و جلف مى‏پوشید،سگ و میمونى داشت که ملازم و همبازى وى بودند،مجالس شب نشینى او با طرب و ساز و شراب برگزار مى‏شد،نام میمون او«ابو قیس»بود و او را لباس زیبا پوشانیده در مجلس شربش حاضر مى‏کرد!گاهى هم سوار اسبش کرده به مسابقه مى‏فرستاد (تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 196.مروج الذهب،ج 3،ص 77)

60ـمروج الذهب،ج 3،ص 5.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص .183

61ـالنصایح الکافیه،ص 72،نقل از کتاب الاحداث.

62ـروى ابو الحسن المدائنى فى کتاب الاحداث قال:کتب معاویة نسخة واحدة الى عماله بعد عام الجماعة:انى برئت الذمة ممن روى شیئا من فضل ابى تراب و اهل بیته النصایح الکافیه،تألیف محمد بن عقیل،چاپ نجف،سال 1386 هجرى،ص 87 و .194

63ـالنصایح الکافیه،ص 72 و .73

64ـالنصایح الکافیه،ص 58،64،77 و .78

65ـسوره توبه،آیه .100

66ـتاریخ یعقوبى،ج 2،ص 216 تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 190.مروج الذهب،ج 3،ص 64 و تواریخ دیگر.

67ـتاریخ یعقوبى،ج 2،ص 243.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 192.مروج الذهب،ج 3،ص .78

68ـتاریخ یعقوبى،ج 2،ص 224 تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 192.مروج الذهب،ج 3،ص .81

69ـتاریخ یعقوبى،ج 3،ص .73

70ـاذا ما جئت ربک یوم حشر فقل یا رب خرقنى الولید (مروج الذهب،ج 3،ص 216)

71ـر.ک:بحث امام شناسى همین کتاب.

72ـمعجم البلدان،ماده«قم»

73ـمروج الذهب،ج 3،ص 217ـ219.تاریخ یعقوبى،ج 3،ص .66

74ـبحار،ج 12 و سایر مدارک شیعه.

75ـتاریخ یعقوبى،ج 3،ص .84

76ـتاریخ یعقوبى،ج 3،ص 79.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 208 و تواریخ دیگر.

77ـتاریخ یعقوبى،ج 3،ص 86.مروج الذهب،ج 3،ص .268

78ـتاریخ یعقوبى،ج 3،ص 86.مروج الذهب ج 3،ص .270

79ـتاریخ یعقوبى،ج 3،ص 91ـ96.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص .212

80ـتاریخ ابى الفداء،ج 2،ص .6

81ـتاریخ یعقوبى،ج 3،ص 198.تاریخ ابى الفداء،ج 2،ص .33

82ـبحار،ج 12،احوالات حضرت صادق (ع) .

83ـقصه جسر بغداد.

84ـآغانى ابى الفرج،قصه امین.

85ـتواریخ.

86ـتاریخ ابى الفداء و تواریخ دیگر.

87ـبه تواریخ مراجعه شود.

88ـالحضارة الاسلامیه،ج 1،ص .97

89ـمروج الذهب،ج 4،ص 373.الملل و النحل،ج 1،ص .254

90ـتاریخ ابى الفداء،ج 2،ص 63 و ج 3،ص .50

91ـر.ک:تواریخ کامل،روضة الصفا و حبیب السیر.

92ـتاریخ کامل و تاریخ ابى الفداء،ج .3

93ـتاریخ حبیب السیر.

94ـتاریخ حبیب السیر و تاریخ ابى الفداء و غیر آنها.

95ـروضات الجنات و ریاض العلماء به نقل از ریحانة الادب،ج 2،ص .365

96ـروضات و کتاب مجالس و وفیات الاعیان.

97ـروضة الصفا و حبیب السیر و غیره.

98ـروضة الصفا و حبیب السیر.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۱/۱۴
عبد الله پورفلاحیان کوه کمری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">