*عشق محمد بس است و آل محمد (ص)
تسبیحی را که از دانه های خرما ساخته بود، در دست راستش گرفته بود و پشت سر هم صلوات می فرستاد: «اللهم صل علی محمد و آل محمد»... دوستش که مدت ها از او بی خبر بود، به دیدنش آمده بود. از دیدن این صحنه، بسیار تعجب کرد و گفت: چرا صلوات می فرستی؟. مگر بد است؟. نه، اتفاقاً خیلی خوب است! اما چه خبر است! هر چیز حد و اندازه ای دارد. خسته نمی شوی؟ اگر من بودم، خسته می شدم!. نه، من خسته نمی شوم. با خود عهد کرده ام که زیاد صلوات بفرستم. چرا؟. زیرا نتیجه ها گرفته ام. چه نتیجه ای؟. مرد صلوات گو، حکایت خود را چنین تعریف کرد: